گفتم که برای امسال آرزویی ندارم؟ واقعا نداشتم. واقعا با خودم فکر کردم که هیچوقت برنامههام به جایی نرسید، بنابراین بذار همینطوری برم و ببینم که چی میشه. ولی دیشب یک قدم بزرگ برداشتم، و پادکستی که النا گذاشته بود و روش تاکید کرده بود، گذاشتم، که احتمالا میدونید که من واقعا رابطهی خوبی با پادکست ندارم.
و خیلی خوب بود. و راستش در نتیجهی همهی چیزهایی که گفت، دلم خواست برای امسال بنویسم، آرزو کنم، و برنامه بنویسم و تلاش کنم. ضمن این که زهرا هم چندتا پست گذاشته بود که الان که دوباره مرورشون کردم، بیشتر دلم خواست که بنویسم، و واقعا برای امسال تلاش کنم. و نوشتن همهی اینها، بهم کمک میکنه که یادم بمونه. مثلا یادتونه که راجع به این نوشتم که وقتهایی که حس میکنی خستهای و هیچی به هیچجا نمیرسه و اصلا صبحت خوب نبوده و بیخیال بعد از ظهر، مهمترین وقتهاست؟ که مهم نیست اگه واقعا یکم خسته باشی، ولی نباید خودت رو ببازی؟ خب من از وقتی که اون رو نوشتم و چنین دیدی به دست آوردم، واقعا بهتر شدم.
پس بذارید شروع کنم.
توی پادکستی که النا گذاشته بود، میگفت که مثلا تو میای میگی که (در این مثال، من) «من امسال کل کمپبل رو میخونم، کل توماس رو میخونم، کل لنینجر رو میخونم، ...» و خب، همون طوری که همهمون میدونیم، امکان نداره که من واقعا به چنین اهدافی برسم. نه وقتی اینطوری برنامهریزی کردم. از طرف دیگه، بیاید باهاش مواجه بشیم، زندگی ما توی ایران، پذیرای هیچگونه برنامهریزیای نیست. زندگی من به عنوان یک خوابگاهی که دیگه هیچی اصلا؛ تا به یک چیز عادت میکنم، مجبور میشم که جابهجا بشم. مثلا به برنامهی استفاده از Face Wash ام دقت کنید. به طور خلاصه، برنامهی من زیاد تغییر میکنه، نمیتونم برای سال بعدم برنامهریزی خاصی داشته باشم. توی پادکست، میگفت که برای سال بعد تم تعریف کنید. که من واقعا توقعش رو نداشتم، ولی تمهای واقعا جالبی رو تعریف میکرد؛ مثلا نظم بیرونی، نظم درونی، اصالت، تعهد، حتی توجه به رنگها، بوها، صداها :) که خب، برای من، یادگیری، نظم درونی و این که کارها رو سطحی انجام ندهم، واقعا ضروری بود. ولی در اولین قدم در سال جدید، (در واقع دومین قدم، قدم اولم گوش کردن به پادکست بود) تصمیم گرفتم که یک بار مثل انسانهای متمدن، فقط روی یک چیز تمرکز کنم، و اونم سطحی انجام ندادن کارهاست. من افتضاحم توی این. یعنی نمیدونم، اگه کسی کانالم رو ببینه، متوجه این میشه احتمالا. من توی دقیقه به هزارتا چیز مختلف فکر میکنم. به خاطر قدرت پردازش فوقالعادهی ذهنم نیست، احتمالا از اینترنتگردیها، و اسکرول کردنهای فراوانم ناشی شده.
و خب، تاثیراتش واقعا مزخرفه، چون همونطوری که گفتم، تمرکز کردن برای من به شدت سخته. و من برای این همه درس، تمرکزم رو نیاز دارم. در نتیجه، این از تم. تلاش میکنم که توی هر لحظه به کاری که میکنم دقت کنم. دیگه احتمالا اینستا یا توییتر رو چک نکنم، یا به احتمال قویتر، خیلی خیلی محدودش کنم.
چیز دیگهای که شنیدم، این بود که باید به هر قیمتی به برنامهریزیهات عمل کنی، دقیقا هر قیمتی. و خب، ما که وقت بینهایت یا توان بینهایت نداریم، پس باید درست برنامهریزی کنیم. برای من که ملکهی برنامهریزیهای نصفهنیمه هستم، این به شدت مهمه. چون همونطوری که فرد دانای پشت پادکست میگفت، به تدریج دیگه باورت به خودت رو از دست میدی، و دقیقا همینطوره!! اگه من یک برنامهی حتی طولانی مدت میریختم، و مطمئن بودم که تا اون موقع این برنامه، که شاید میشد توی برنامهس کوتاه مدتتر جمع شه، قطعا اجرا میشه، میتونستم برنامههای جامعتری برای زندگیم بریزم. و خب، این خیلی چیز جالبیه دیگه. من ازش خوشم میاد. در نتیجه، قراره که از این به بعد، برنامههای خیلی سادهی روزانه برای خودم بنویسم، و به هر قیمتی انجامشون بدم، و خب، کمکم سختشون کنم.
خیلی چیزها هست که کمکم باید درستشون کنم. و کمکم درست میشند. مثلا الی میگفت که باید به ازای هر چیزی که حذف میکنی، یک چیزی بیاری. به ازای هر چیزی که میاری، یک چیز حذف کنی. و باید این رو بفهمیم بچهها، ما یک ظرفیت مشخص داریم. کاملا مشخص. اگه قراره رنک یک باشید، باید کمتر با دوستهاتون باشید.
زهرا از قول یک نفر میگفت که به جای مثلا از پنج تا شش خوندن، از ۵:۰۳ تا ۶:۰۳ درس بخونید. و واقعا درست به نظر میاد. عزیزم، ما به اون سه دقیقه نیاز داریم. و موضوع اینه که باید قدر زمان رو بدونی، هر چقدر هم که کم باشه.
بقیهی چیزهایی که به ذهنم میاد، جزئیاند بیشتر. یک چیزی که توی پست قبل بهش اشاره نکردم، این بود که سوختن جنگلها، از بین رفتن همهی اون زیستبوم، خیلی زیاد روی من تاثیر گذاشت. من نمیخواستم کسی باشم که همچین فاجعهای رو به وجود آورده، و به عنوان دختر مادری که کوچکترین قطرات آب سرد اول حمام کردن، آب شستن سبزیها یا هر چی رو نگه میداره تا توی باغچه بریزه، من نمیتونم از اون دسته افرادی باشم که فکر میکنند «۹۵٪ مصرف آب مصرف خانگی داره، پس من هر چقدر هم صرفهجویی کنم، به هیچجا نمیره.» چون عزیزم، گفتم که، همین جزئیات مهمه. جزئیات مهمترین چیزه. اگه به آب موقع شستن برنج اهمیت بدی، این اهمیت به آبهای بزرگتر هم میرسه. خیلی پیشرفت کردم. دائما دارم به صبا و مهرسا میگم که برق اتاقهاشون رو خاموش کنند. لوازم پلاستیکی احمقانه بازی که فقط برای یک هفته مهرسا رو سرگرم میکنند، نمیگیریم. هنوز البته واقعا خوب نیستم، ولی بهتر شدم.
خیلی تصویرهای معرکهای از ۹۹ توی ذهنم دارم. این که با زهرا، همهی کافههای انقلاب و ولیعصر رو امتحان کنیم، این که زیر بارون خیس بشم، این که یک ایستگاه تصادفی توی مترو پیاده بشم، هنر رو پیدا کنم، سینمای جهان رو ببینم، نقدشون رو بخونم، آهنگهای بیشتری از مهدی بگیرم، با بقیه بیشتر دعوا کنم و کارهای غیرضروری احمقانهای که فقط وقتم رو هدر میدهند، انجام ندم. قدم به قدم پیش برم، و در نهایت، ببینیم که این مسیر به کجا میرسه.
+ پادکست
+ یک چیز جالبی که شنیدم، ایدهی جعبه بود. این که یک جعبه داشته باشید و هر کار زیبایی که توی سال ۹۹ انجام دادید، بنویسید و بندازید توی جعبه. حتی خیلی جزئی. همهی این چیزها از این جزئیات شروع میشه.