و دوست دارم خوب باشم، یکم کم‌تر خشمگین.

یک بار هم گفتم که دوست ندارم به هیچ وجه شبیه مامانم باشم. بذار یکی از دلایلش رو بگم؛ این که هیچ‌وقت جایی نبود که بتونی بهش پناه ببری.

یعنی من خیلی از افراد رو دیدم، که وقتی ناراحتند، با مادرشون حرف می‌زنند. یا نمی‌دونم، توی بغلش گریه می‌کنند یا هر چی. برای من، هیچ‌وقت چنین پدیده‌ای رخ نداد حقیقتا. من تقریبا هیچ‌وقت از چیزهای واقعی‌ای که غمگینم می‌کنند و نگرانم می‌کنند حرف نمی‌زنم. و این شکلی نیست که حرف نزنیم، یا بعضی اوقات خوش نگذره، یا دلتنگشون نشم؛ صرفا هیچ‌وقت، نمی‌تونم روشون حساب کنم که پشتم باشند. هیچ‌وقت متوجه ناراحتی‌م نمی‌شند حتی. یعنی یک دوره‌ای توی سال کنکورم بود که من به معنای واقعی کلمه، هر روز گریه می‌کردم، و هیچ‌وقت کسی متوجه نشد.

یا می‌دونی، یک روزی توی همون سال کنکور بود، که من به جای رتبه‌ی یک و دوی معمولم توی مدرسه، چهارم شدم توی آزمون قلم‌چی. و بابام باهام قهر کرد تقریبا. که خب، حقیقتا هنوز نمی‌فهمم. یعنی اگه من یک دختر داشتم، که می‌دیدم یک سال آزگاره که داره خودش رو می‌کشه، و حتی الان هم داره می‌خونه، و بی‌نهایت استرس داره (جدا از همه‌ی این‌ها وضعیت روحی نامناسبی داره، ولی خب، حتی این رو در نظر نمی‌گیرم) آخرین کاری که به ذهنم می‌رسید که انجام بدم، این بود که باهاش قهر کنم.

یعنی می‌فهمی؟ این شکلیه که وقتی من موفقم، وقتی همه چیز خوبه، تشویق می‌کنند و این کارها، ولی اگه اوضاع دقیقاااا ذره‌ای تغییر کنه، همیشه در مقابلم قرار می‌گیرند. و از این خوشم نمیاد که مامانم تفکر چندان مستقلی نداره. یعنی اگه مثال بزنم، مثلا یک ویدئویی بود که نشون می‌داد که توی فرودگاه، دو فرد روی پیشونی مردم دماسنج می‌ذارند تا ببینند که به کرونا مبتلائه یا نه. و مامانم این شکلی بود که «چه کار خوبی»، بعدش که نظر بقیه رو خونده بود و اخبار دیده بود، این شکلی بود که «واقعا چقدر احمقانه، این طوری که چیزی مشخص نمی‌شه، و ویروس منتقل می‌شه» و این در حالیه که مامانم رشته‌ی دانشگاهی‌ش کاملااا مرتبط با همین‌هاست. حالا دقیقا همین واکنش رو در بقیه جنبه‌های زندگی تصور کنید.

و می‌دونی، من کینه‌ای نیستم. احساسات بدم فراموشم می‌شند، دلخوری‌هام خیلی زود رفع می‌شند، و این در عین این که خیلی کمک می‌کنه به آرامش روحی‌م، خیلی هم باعث می‌شه که فراموش کنم. در نتیجه چند سال پیش یک روش برای خودم ساختم که چیزهای خیلی مهم که می‌دونم که دردشون از یادم می‌ره، به صورت جملات کوتاه حفظ می‌کنم. مثلا توی بهار، به خودم هزار بار تاکید کردم که «سارا، هیچ‌وقت به احسان اعتماد نکن».

و یادم اومد که یک روز بود که از مدرسه به خونه برمی‌گشتم و وقتی که داشتم در حیاط رو باز می‌کردم، به خودم گفتم که «سارا، هر اتفاقی پیش اومد، هر حسی که پیدا کردی، هر رتبه‌ای که داشتی، هر جایی رو بزن، جز مشهد».

چون، موضوع این نیست که خونه سراسر عذاب و غمه. ولی به هر حال، من ترجیح می‌دم که شادی‌ش رو از دست بدم، تا غمش رو تحمل کنم.

۴
‌‌ Elle
۱۳ بهمن ۱۲:۲۵

بعضی وقت‌ها واقعا فکر می‌کنم از زبون من صحبت می‌کنی؛ با وجود کانالت هم این حس هی تشدید می‌شه.

پاسخ :

واقعا؟ :)) می‌دونی، من همیشه واقعا دوست دارم نظر بقیه رو راجع به چیزی که نوشتم، بدونم. وقتی چنین چیزی رو می‌شنوم، واقعا حس خوبی پیدا می‌کنم.
ملیکا
۱۳ بهمن ۱۹:۵۵

حس کردم یک نفر تمام حرف‌هایی که هیچ وقت نتونستم توضیح بدم رو از ذهنم بیرون کشیده و نوشته. 

پاسخ :

بازم چیزیه که به الی گفتم :)
فک می‌کنم ما خیلی از این نظر خوش‌شانس نبودیم.
فاطمه .ح
۰۱ ارديبهشت ۰۱:۱۵

«سارا، هر اتفاقی پیش اومد، هر حسی که پیدا کردی، هر رتبه‌ای که داشتی، هر جایی رو بزن، جز مشهد»

 

:)))

 

به همه می‌گم فعلاً تصمیمم اینه که اگه تهران قبول نشدم، بمونم گیلان. لااقل هواش خوبه، لذت می‌برم از دانشجویی. و همیشه هم تأکید می‌کنم گیلان رو ول نکنم برم فردوسی مشهد :)) دانشگاه خوبیه ولی خب... این جمله‌ت مصمم‌ترم کرد.

البته نمی‌دونم تو کجایی هستی، شاید اصلاً مشهدی هستی.

پاسخ :

نه نه :))) من خصومتی با دانشگاه فردوسی ندارم :))) دارم در واقع، ولی نمی‌دونم بده یا چی. خودم مشهد زندگی می‌کردم و نمی‌خواستم توی مشهد هم دانشگاه برم :)
آنه‌ماری
۰۳ آبان ۱۹:۳۳

وقتایی که تنها زندگی می‌کردم و مجبور بودم تنهایی غذا بخورم به این فکر می‌کردم الان خونواده کنار هم دارن غذا می‌خورن و اون لحظه حس حسرت و ناراحتی داشتم، آدم وابسته‌ای نیستم ولی خوشی‌های در کنار خونواده بودن گاهی هواییم می‌کرد،

ولی به ‌قول خودت رنجش به خوشیش نمی‌ارزید، درسته زندگی کنار خونواده یسری شادی‌هارو داره، ولی من حاضرم شادیش رو هم تو راه غم و دردش فدا کنم.

پاسخ :

می‌فهمم. من همیشه می‌ترسم یادم بره چقدر سخته.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان