List 10 things that make you really happy

یک مسئله‌ای پیش اومده، و بابتش ناراحتم، و استرس دارم. می‌نویسم که شاید بتونم یکم بهتر فکر کنم.

۱. زیست‌شناسی. نیاز به شناختن عمیق من نیست حقیقتا. من عمیقا شیفته اینم که بدونم توی سلول چی می‌گذره، هورمون‌های گیاهی چطور عمل می‌کنند، بیان ژن چطوری تنظیم می‌شه، رفتارشناسی جانوری بخونم، ببینم که چطوری حشره نر حشره‌ی ماده رو گول می‌زنه، درباره تکامل بخونم، ببینم که چطوری تمام قطعات پازل دور هم جمع شدند. دوست دارم یک روزی بفهمم، یا یک ایده‌ای داشته باشم که حیات چیه اصلا.

۲. مزه‌های خاص شاید. اول تابستون، از طرف همکار بابام که توی سوئد زندگی می‌کرد، چندتا بسته شکلات رسید. مزه‌ی دقیقشون یادم نیست. ولی خب، مزه خیلی خاص و عمیقی داشت انگار :)) ینی، نمی‌تونم توضیح بدم، ولی خب، خوشمزه بود. و من حقیقتا متاسفم از این که تموم شد. برنامه‌های آشپزی انگلیسیا رو هم به خاطر همین خیلی دوست دارم. از مزه‌های چیزهای طبیعی و مرغوب خوشم میاد. از این که بدونم که چیزی که می‌خورم، توش مواد فرآوری‌شده یا نگه‌دارنده نداره.

۳. تدریس. تازه دارم می‌فهمم که من چقدر خوشم میاد از این که به کسی در مورد چیزی یاد بدم. مخصوصا زیست. فکر این که من باشم که تمام این شگفتی رو به کسی یاد می‌ده، خیلی خیلی ذوق‌زده‌ام می‌کنه.

۴. این که ازم تعریف بشه. خب برای همین هم واقعا شناخت زیادی لازم نیست. من واقعا از این که ازم تعریف بشه، و مخصوصا، برای یک سری تعریف‌های خاص، عمیقا می‌میرم. 

۵. وقت‌هایی که یک دید جدید از یک مسئله‌ای رو می‌بینم. مثلا همون موقعی که گفتم که دنیا تاریکه و راه‌های روشن، راه‌های دیگرانند؟ خب من یادم رفته بود کاملا. و از وقتی که یادم افتاده، هی وقت‌هایی که ناامید می‌شم، بهش فک می‌کنم، و فک می‌کنم که باید به گشتن ادامه بدم. قطعا راه من هم هست. صرفا هنوز پیداش نکردم.

۶. وقت‌هایی که مهرسا بغلم می‌کنه. و وقت‌هایی که کلا یک بچه‌ای پیدا می‌شه که من رو دوست داره. مثلا فک کنم تعریف کردم که یک بار از تهران به مشهد برگشته بودم، و روی مبل و خواب‌و‌بیدار بودم، مهرسا یهو با لکنت گفت که «عمه سارا، من دلم برات تنگ شده بود». 

۷. وقت‌هایی که یک صحبت خوب و روون با یک نفر دارم. صحبتی که وسطش لازم نیست فک کنم که باید چی بگم. فقط همین‌طوری حرف می‌زنم، و می‌خندم، و نمی‌تونم خندیدن رو بس کنم.

۸. وقت‌هایی که می‌بینم که توی یک زمینه‌ای که توش به شکل مفتضحانه‌ای ضعیف بودم، رشد زیادی کردم. مثلا من زیست کنکورم رو ۸۰ درصد زدم. که خیلی درصد خوبی بود حقیقتا. در حالی که تابستون قبلش، درصدم روی ۲۰ درصد می‌چرخید. یا مثلا من وقتی که خونه خودمون بودم و دانشگاه شروع نشده بود، نصف وسایل صبا رو به خاطر وسواسم بیرون می‌ریختم. (و البته کار خیلی اشتباهی نبود، چون صبا هیچ‌وقت متوجه نشد) اما توی دانشگاه این تقریبا غیرممکن بود. در نتیجه تلاش کردم بفهمم که هر کس حق داره که طوری که دوست داره زندگی کنه. و یک بار پگاه بهم گفت که همیشه با خودش می‌گه که «مثلا سارا خیلی مرتبه، ولی به وسایل بقیه کاری نداره». و من خیلی خوشحال شدم، چون هیچ‌وقت فک نمی‌کردم به این درجه برسم.

۹. وقت‌هایی که چیزی رو می‌خونم که دوست دارم. وقتی که اولین صورت فلکی‌م رو پیدا کردم. وقتی که توی سرمای زمستون، توی حیاط خوابگاه بودم و تلاش می‌کردم صورت‌های فلکی اسفند رو پیدا کنم. وقتی که سر کلاس شیمی‌فیزیکم.

۱۰. وقت‌هایی که حس می‌کنم زیبائم. شجاعم. که همه چیز یا حتی نزدیک بهش نیستم، ولی درستم. و خودم رو دوست دارم. 

و یک چیز دیگه هم فک می‌کنم باید اشانتیون بگم. وقت‌هایی که جایی، هر چند جزیی و کوچک، ازم یاد می‌شه. وقت‌هایی که آرمینا می‌گه، یا الی، چون این‌طوری حس می‌کنم هستم. حس می‌کنم تاثیر دارم. یک جور آگوستوس در درونم دارم که متنفره از این که فراموش بشه.

 

+ بازم بخونید: مهشاد، الی و بنویسید خودتون :) مخصوصا وقتی که استاد عمومی‌تون داره کاملا روانی‌تون می‌کنه.

۴
ستوده --
۰۸ بهمن ۱۸:۲۷

منم میخوام بنویسم .

پاسخ :

بنویس خب :))
آرزو ﴿ッ﴾
۱۰ بهمن ۰۱:۲۴

الآن مدتیه که به خاطر امتحانا و بعدش پروژه‌ها پنل وبلاگم رو باز نکردم که نیفتم تو دور خوندن وبلاگ‌ها. امشب واقعا دلم برای وب‌گردی تنگ شده بود و با خودم گفتم برای امشب فقط وبلاگ سارا، بدون رفتن به پنل. و این پستت رو خوندم (البته وقتی اسم الی هم لینک می‌شه آدم نمی‌تونه نره و پستش رو نخونه‌) و خب‌، فکر کنم که دیرتر خوابم ببره از شادی و هیجان فکر کردن به چیزهای خوشحال‌کننده.

ممنون که این‌قدر زیبا کلمات رو کنار هم می‌چینی و احساس می‌دی بهشون. و ما رو هم برمی‌انگیزی که حداقل بخوایم چنین کاری کنیم :))

پاسخ :

آرزوی عزیزم :))) من سر صبح کامنتت رو خوندم، و کل روز حس خوبش برام موند :) امیدوارم امتحان‌هات خیلی خیلی راحت بگذرند، و پروژه‌هات موفق بشند. و بنویس حتما :)) من دوست دارم که بخونم.
آرزو ﴿ッ﴾
۱۱ بهمن ۰۲:۰۶

خوشحالم که سر صبح خوندی‌ش ^_^

ممنونم :) منم حتما می‌نویسم :)

+ راستش امتحانا تموم شدن و جای شما خالی نباشه هرچی توی شش ترم قبل تجربه نکرده بودم دارم تجربه می‌کنم با اومدن نمره‌ها :دی (خیلی ریز به افتادنم و احتمال مشروطی‌م اشاره کردم الآن :/)

پاسخ :

اوه، اصلا تنها نیستی :))) من هم فک می‌کردم ممکنه که مشروط بشم، ولی نمی‌شم :)) احتمالش زیاده که ترس تو هم بی‌خود باشه :))
آرزو {ツ}
۱۴ بهمن ۰۰:۱۴

الآن که این یکی نظر رو می‌نویسم، تعداد بیشتری نمره اومده و از مشروطی گریخته‌ام :))

خوش‌حالم که تو هم ریاضی‌مهندسی‌ت رو پاس شدی :))

پاسخ :

واقعا به خیر گذشت همه چی :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان