Morning light

توی بهار، وقتی فرزانه اومده بود، شب قبل از این که بیاد، یک آهنگی از Lauv کشف کردم به اسم Sad Forever. وقتی فرزانه اومد، حدودا هزار بار آهنگش رو گوش دادیم و موزیک‌ویدیوش رو نگاه کردیم. بعدش که رفت، کل اون دوره امتحانات که من رو واقعا پنج سال پیر کرد لااقل، پیش اومد، دوباره هی همین آهنگ رو پلی می‌کردم، و هی با خودم می‌گفتم که I don't wanna be sad forever و واقعا نمی‌خواستم. یه شبی توی همون دوره امتحانات بود که هی گریه کردم و هی گریه کردم و یه لحظه وحشت کردم که دارم چه بلایی سر خودم میارم. و شب مهمی بود واقعا. از اون موقع به بعد بود که این فکر بنیادی توم شکل گرفت که واقعا نباید انقدر به سلامت روحی‌م بی‌توجه باشم. نباید خودم رو بندازم توی هر بلایی و فکر کنم که چون زنده‌ام، به خیر گذشته.

و چند روز پیش دوباره گوشش دادم و یاد همون دوره افتادم. و امروز توی اتوبوس، فک کردم که دوست دارم شکرگذار باشم بابتش. که من واقعا غمگین نیستم. واقعا حالم خوبه. امشب رو باید به خاطر یاد گرفتن تبدیل فوریه بیدار باشم که غم‌انگیزه واقعا، ولی خوبم. آرومم، خوشحالم. و فقط حس کردم که ممکنه یه نفر باشه که این‌جا رو می‌خونه و غمگینه و دوره افتضاحی رو داره می‌گذرونه که انگار هیچ‌وقت تموم نمی‌شه. من اون‌جا بودم. و تموم شد اون دوران.

امروز که از شهر دیگه‌ای به تهران برگشته بودم و دلم تنگ شده بود برای آدم‌های بی‌توجه و پذیرنده این‌جا، وقتی داشتم از انقلاب رد می‌شدم (و خدا می‌دونه که من چقدرر بدم میومد همیشه از انقلاب تاریک و شلوغ) فک کردم که من این‌جا یه خونه دارم. من خونه‌ام.

آره، دیشب از شدت دلتنگی برای صبا گریه‌ام گرفت، امشب دلم برای تو تنگ شده بود، ولی من این‌جا رو عمیقا دوست دارم. شاید لازم نیست خونه فقط یک جا باشه. 

فکر کنم نمی‌تونم از فوریه بیش‌تر از این فرار کنم.

۵
میم _
۰۲ دی ۰۰:۵۷

عجیب که همیشه نجات پیدا میکنیم. زندگی خیلی خاصیتهای عجیبی داره

پاسخ :

آره، واقعا هم عجیبه. هیچ‌وقت دقیقا به این فک نکرده بودم که این چقدر عجیبه.
آرزو ﴿ッ﴾
۰۲ دی ۰۱:۱۲

من الآن یکی از اون یه‌نفرهام که غمگینم و مطمئن نیستم که دورۀ افتضاحی رو می‌گذرونم یا نه (چون که متاسفانه یا خوش‌بختانه همیشه یه چیزی هم هست که بتونم دوسش داشته باشم)؛ ولی غمگینم. می‌دونم که فردا صبح حالم خوب می‌شه. ولی نیاز دارم همین امشب فکرهام با همین قطره‌های اشک از وجودم برن بیرون و تموم شن. نیاز دارم بدونم که نه فقط فردا صبح؛ فردا شب و شب‌های دگر هم خوبم.

+ امیدوارم ریاضی مهندسی‌ت رو خوب بگذرونی :) ما بهش می‌گفتیم ریضمو، شما چیز خاصی نمی‌گین؟ :دی

پاسخ :

می‌دونی، شاید برای افراد مختلف فرق کنه، ولی من تمام اون دوره هی فک می‌کردم که دیگه آخراشه، و زود خوب می‌شم، و خوب نمی‌شدم. هی هر روز حتی بدتر می‌شد. و هی فک می‌کردم که «اوکی، من دیگه نمی‌دونم واقعا قراره چی بشه، چون من دیگه توانی ندارم واقعا، واقعا دقیقا هیچی ندارم».
نمی‌دونم واقعا. فکر نمی‌کنم اصلا هیچ‌جای این دوره‌ها دست ما باشه، ما بتونیم کار خاصی بکنیم که بهتر شیم. ولی باید بدونی که تموم می‌شه. یه روز تموم می‌شه. یه روز حالت خوب می‌شه. احتمالا تمام اون آسیب‌ها هم مرهم پیدا می‌کنند.
+ آه، از لاپلاس به بعد دیگه حس کردم واقعا نمی‌کشم :)) نه، بچه‌هامون بعضیاشون ریضمو می‌گند، من همچنان سرسنگینم و کامل می‌گم «ریاضیات مهندسی»
آرزو ﴿ッ﴾
۰۲ دی ۱۷:۰۴

امیدوارم اون یه روز زودتر برسه برام. :)

+من الآن اصلا یادم نیست لاپلاس کجاش بود و بعدش چیاست :دی

واقعا احسنت :)) ریاضیات مهندسی باید به وجود تو افتخار کنه که کاملِ کامل صداش می‌کنی :دی

پاسخ :

من هم آرزو :)
+ من واقعا نمی‌دونم چرا بهت گفتم :)) خودم هم حتی مباحث اول ترم رو دقیق یادم نیست :))
نت فالش
۰۳ دی ۰۱:۲۲

سارا این برام ترسناکه واقعاً. نمی‌دونم بدن انسان تا کجا می‌کشه. هرجا که حس کرده‌م الآن می‌میرم، زنده مونده‌م. جدیداً فکر می‌کنم ممکنه بعد از این‌که خاکم می‌کنن هم زنده بمونم. انگار که.. هوم.. نمردنی باشم.

پاسخ :

آتنا، عزیزم، واقعا تموم می‌شه. کاملا مطمئن نیستم و حتی اگه کاملا مطمئن بودم هم فرق نمی‌کرد. من اون دوره تمام امیدم رو از دست دادم. واقعا دقیقا ذره‌ای امید نداشتم. و می‌دونی، دقیقا همین که می‌گی، من هی می‌گفتم که «اوکی، هر چقدر می‌تونه ادامه پیدا کنه، ولی من دیگه نمی‌تونم. دقیقا به آخر انرژی‌م رسیدم، به آخر توانم، حتی اگه علاقمند باشم که انرژی‌م رو هدر بدم، واقعا چیزی ندارم» 
آتنا اون دوره تموم شد. برای تو هم تموم می‌شه، می‌دونی، امروز بی‌حوصله بودم و ناراحت، و داشتم فک می‌کردم توی اون دوره حتی دلم برای این ناراحت شدن‌های معمولی تنگ شده بود.
فراری
۰۳ دی ۱۶:۴۹

خوبه سارا. واقعاً خوبه. به خودم اجازه می‌دم ازخودراضی باشم و از کسی که حس می‌کنم شباهتی به من داره، خوشم بیاد و بهش بگم کارش خیلی خوبه.

پاسخ :

حقیقتا تازگیا که این‌طوری حس نمی‌کنم. ولی کامنتت توی یه روز بد خوشحالم کرد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان