مثل این می‌مونه که بعد از یه روز طولانی، برسی خونه و ولو بشی و چایی بخوری.

با دختری که توی اتاق روبه‌رویی فیزیک هسته‌ای می‌خونه، توی آشپزخونه حرف می‌زدم و یه جاش گفت «آدم مگه چقدر زنده‌اس که چیزی رو که دوست نداره بخونه؟» و یه لحظه خوشحال شدم. مثل همون موقع که با زهرا نشستیم یه دل سیر به طب سنتی فحش دادیم. به هر حال خوبه که آدم یه مواقعی بدون این که توقعی رو داشته باشه به یک هم‌رگ‌وریشه بربخوره، و بتونه با خیال راحت، یه طوری که انگار خونه‌اس و شومینه هست و تلویزیون و لپ‌تاپ هست، با خیال راحت بگه «آره، زندگی‌ای که توش اشتیاق و انگیزه نباشه، به هدر رفته»

۱
ف. میم
۰۱ دی ۰۱:۳۷

سلام. می‌تونم بپرسم دانشجوی کجایی فری تیلر؟

من اینجا توی خوابگاه هر روز کرور کرور آدم می‌بینم و گاهی فکر می‌کنم نکنه بعضی‌هاشون رو از جاهای دیگه مثه وبلاگم می‌شناسم؟نکنه آشناییم. و‌‌...

پاسخ :

سلام :) من دانشجوی دانشگاه تهرانم، توی فاطمیه‌ام.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان