من راه خوابگاه تا دانشگاه رو تا الان، حداقل هزار بار رفتم و اومدم. اینطوریه که از خوابگاه، که انتهای کارگر شمالیه، میای تا دانشگاه، که حدودا آخر کارگر و اول کارگر جنوبیه. معمولا شلوغه، و معمولا من کل راه فقط دارم فک میکنم که چطور ممکنه انسان انقدر بیفکر باشه، که بیاد توی یه خیابون دوطرفه واقعا شلوغ، از لاین طرف مقابل بره و راه اونا رو هم کاملا ببنده؟ ینی واقعا نمیفهمم خیلی چیزها رو. فقط در کارگر شمالی هم نیست که به تنها چیزی که فک میکنم، اینه که چطوری بعضیها (که تعدادشون زیاده واقعا) تا این ابعاد بیفکرند. همهجا هست. وقتی توی خوابگاه، صبح جمعه، با صدای حرف زدن بلند چندتا دختر توی راهرو بیدار میشم. وقتی میبینم یه نفر اول صبح یه روز خیلی خیلی سرد، پنجرههای راهرو رو تا ته باز کرده، وقتی که افراد زیادی توی توییتر دارند به خواهر و مادر فلانی فحش میدن، در حالی که واقعا به نظرم هیچ فایده خاصی نداره این قضیه.
و این من رو خیلی خیلی خیلی بیشتر از خود حکومت میترسونه. منظورم اینه که این حکومت یه روز میره احتمالا، ولی مردم که به این زودیها عوض نمیشند. همه اون افرادی که بعد از هفت روز قطعی اینترنت و کشتار اون همه آدم اومدند و راجع به چیزای کاملا بیربط استوری گذاشتند، میمونند.
و من نمیخوام فراموش کنم جدا هیچ کدوم اینها رو. این همه آدم کشته شدند. تنها کاری که میشه کرد، اینه که اینها فراموش نشه. و من شاید نرم توی تظاهرات، شاید جراتش رو نداشته باشم که شبیه دختر خیابان انقلاب بشم، ولی حداقلش کسی نمیشم که پیامرسان ایرانی نصب کنه، یا اعتقاد داشته باشه که «از اونجایی که گرونتر شدن بنزین منطقیه، پس دیگه اعتراضات بیمورده.»، یا بیاد بگه «از وقتی که اینترنت قطع شد، من هفتتا کتاب خوندم و ...»
چون وقتی اینترنت قطع شده بود، من واقعا هیچ کاری نکردم. من که هیچ چیزم در خطر نبود تقریبا (خودم توی خوابگاه بودم، و خانوادهام و افرادی که اهمیت میدادم، توی مشهد و حتی با این که رفته بودند دنبال جای تظاهرات، پیدا نکرده بودند) داشتم از استرس خفه میشدم. روزی که تظاهرات «خودجوش» علیه اغتشاشگرها بود، من ساعت یک و نیم برای یه کاری توی انقلاب بودم و یادم نبود تظاهراته. و هنوز هم شروع نشده بود چیزی. فقط خیابونهای منتهی به انقلاب رو بسته بودند، و کلی پلیس اونجا بود. تا ساعت سه و نیم توی دانشگاه منتظر سینا مونده بودم، و وقتی اومد، با هم تا سر در دانشگاه رفتیم، و به مردم نگاه کردیم. ازشون واقعا متنفر بودم عزیزم. واقعا.