شگفتی.

واقعا دل توی دلم نیست که بزرگ بشم، و برم هر جایی جز این‌جا، و بچه‌دار بشم و یه روز که بچه‌ام دوازده ساله‌اش بود و می‌خواستم کاملا تحت تاثیر قرارش بدم از زندگی پرفرازونشیبم، تعریف کنم که «یه زمانی، وقتی من نوزده سالم بود، و اینترنت کل دنیا و آدم‌ها رو به هم وصل می‌کرد، یه حکومت لیترالی عجیبی داشتیم که قیمت بنزین رو سه‌برابر کرد، و برای حفظ امنیت و آرامش، اینترنت رو هم قطع کرد.» بعدم احتمالا فک کنم که من هنوز باورم نمی‌شه همچین اتفاقی افتاده، که یک کشور اینترنت نداشتند. نکنه همه اینا فقط خواب بوده؟

پ.ن: انقدر حوصله‌ام سر رفته و نیاز به ارتباط با بقیه دارم، که ممکنه واسه هفت‌هزارمین بار به مامانم زنگ بزنم و بگم «خب، دیگه چه خبر؟»

۲
‌‌ Elle
۲۷ آبان ۰۹:۵۱

من احساس می‌کنم نشستم تو غار و فقط می‌تونم سریال ببینم که تو این شرایط اونم شبیه تفریح نیست دیگه، مجبورم انگار که بتونم سرگرم شم.

پاسخ :

دقیقا، حتی فیلم دیدن هم جالب نیست دیگه.
نَسیم 🍀
۲۷ آبان ۱۹:۱۹

اون پ.ن که نوشتی... فقط همون... دقیقا همون...

پاسخ :

زنگ زدم در نهایت :))) مامانم واقعا نزدیکه که بلاکم کنه :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان