چند روزه که دارم به این فک میکنم که چقدررررر دوست دارم روابط اجتماعی گستردهای داشته باشم، با سرایدار دانشکده مون حرف بزنم و نترسم از این که اصولاً جواب نمیده، با مسئول آموزشمون حرف بزنم، و بیشتر راجع به بیرجند بگم، با دخترخاله و پسرخاله ام برم سینما، با بچههای زیست حرف بزنم و هی خدا خدا نکنم که نباشند و من مجبور نباشم سلام کنم، با افراد موجود در خوابگاه، حرف بزنم و فقط نگم «سلام، چطوری؟» و بعد منتظر پاسخ نمونم، با بچههای دبیرستان در ارتباط باشم، بزرگ که شدم و خونه که داشتم، با همسایههامون حرف بزنم راجع به چیزای مختلف. با بچههای سال بالاییمون حرف بزنم و هر بار میبینمشون شش ساعت فقط برای سلام کردن تلاش نکنم.
ینی حتی الان که دارم راجع بهش حرف میزنم، قلبم پر از شوق میشه. یا مثلا داشتم به فرزانه میگفتم خیلی دوست داشتم کانال داشتم یا مثلاً تو اینستام پست میذاشتم. چون اون موقعی که کانال داشتم خیلی قربون صدقهام میرفتند، من خیلی دلم تنگ شده واسه این که فرد غریبهای قربون صدقهام بره، واقعا اینجا هیچکس قربونصدقهام نمیره. ولی میدونم که اگه بخوام توی کانال هم بنویسم، در نهایت بازم خسته میشم. ولی اینستا چیز مناسبی به نظر میاد. من دنبال تریبونهای مختلفی میکردم که عکس گیاه حشرهخواری که تو کشت بافت، درست کردم و بینهایت خوشگله و بینهایت دوسش دارم به بقیه نشون بدم.
یا نمیدونم، دوست دارم موهام رو خیلی بلند کنم (موهای من وقتی بلند میشه زیاد میریزه و در نتیجه زیاد نمیتونم بلندش کنم و همیشه تقریبا کوتاهه) و گوشم رو سوراخ کنم و گوشوارههایی که شکل دونهی برفند بذارم و لباس های کهکشانی و ستارهای و اینا بپوشم.
نمیدونم دقیقا متوجه هستین که دارم چی میگم یا نه. بلند کردن مو یا ارتباطات اجتماعی مناسب داشتن و یا خیلی چیزای دیگه که یادم نمیاد، چیزایین که من فک نمیکنم تواناییشون رو داشته باشم ولی علاقهی خیلی زیادی دارم. و میخوام امتحانشون کنم. میخوام یه کاری برای خودم انجام بدم. و میخوام نشون بدم برای خودم مهمم.