447

دلم برای راحت خوابیدن بی‌نهایت تنگ شده.


در حقیقت، دلم الان برای تقریبا همه چی تنگ شده. صبا، مهرسا، مامانم، بابام، غنچه‌هایی که الان احتمالا تو باغچه مونند و من هر سال قراره از دست بدمشون، روزایی که باهات می‌رفتم کافه کتاب و از اون آب‌میوه‌های بدمزه‌شون می‌خوردیم. اون خواب‌های بهاری سه چهار ساعته که بعدش احساس تولد مجدد داشتم و به لطف شیمی آلی، دیگه امسال نتونستم تجربه‌اش کنم. زیرزمین خونه‌مون، نمی‌دونم، هر چیزی، هر کسی که به مشهد ربط پیدا کنه، و به شیمی آلی، مقالات دشوار زیست گیاهی و عذاب کشیدن از کم خوابی مربوط نباشه. 


و این اواخر، حتی گریه می‌کنم از بس دلم تنگ شده. ینی می‌گم واقعا چند قرنه که من گریه نکردم؟ حالا سر پنج عکس از مهرسا دارم گریه می‌کنم؟

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان