فرزانه که کتابخونه میره ، میگه اونجا کلا کسی به حریم شخصی اعتقاد نداره ، مثلا یه بار یکی اومده بود گوشیشو به زور ازش گرفته بود (گوشی فرزانه رو) بعد باهاش به من پیام داده بود.یا مثلا رفته بود تو تلگرامش !! بعدشم من مطمئنم اگه خودم تو این وضعیت قرار بگیرم چنان طرفو می کوبم که دیگه اصن نزدیکمم نشه ولی من می دونم که فرزانه چی کار می کنه.فوقش یه نگاه میندازه و هیچی نمی گه ؛ نه چون ضعیفه ، چون از دعوا کردن خوشش نمیاد.
من این از بین رفتن حریم شخصی رو تو همه ی جاهایی که مردم با هم زندگی می کنن ، می بینم و واقعا نمی فهمم مردم چه جوری باهاش کنار میان چون من چنین شرایطی رو به هیچ وجه نمی تونم تحمل کنم.در واقع من پیش بابایی بزرگ شدم که حتی وقتی من دارم قفل گوشیمو باز می کنم سرشو 180 درجه می چرخونه در حالی که واقعا لازم نیس چون تمام اهل خونه رمز گوشی منو می دونن و خب این به خاطر اینه که من می دونم کسی جدا کاری نداره. و موبایل منم چیزی ندارم.
خلاصه که از همین الان تصمیم گرفتم هر جایی که رفتم ، از همون اول حریممو مشخص کنم.و می دونی ، اینایی که می فهمن چطور منزوی به نظر نیان و در عین حال تنهاییشون و خلوتشونو حفظ کنن خوشبختترین آدمای دنیان.