پنجشنبه ۱۸ آذر ۹۵
من عاشق نورم ، در واقع عاشق نورپردازی
وقتی شیش سالم بود اتاقم طرف حیاط بود و روشن ترین نقطه ی خونه محسوب می شد.من توی اون نور مینشستم و با اسباب بازیام بازی می کردم،شاید کل صبح.اتاق فعلیم نورگیر نیس ولی نورپردازیش قشنگه.کلاسای مدرسه توی پنجشنبه ها (که اکثرا خالین) خیلی روشن و دوس داشتنین.
حتی نورپردازی توی فیلما ، من عاشق نورپردازی Eternal Sunshine عم ، با اون بی رمقیش
نمی دونم چرا الان نشستم اینجا و در حالی که فردا آزمون دارم و هنوز به بودجه بندی آزمون نرسیدم دارم از نورای قشنگ زندگیم می نویسم ولی همش ذهنم سمتشون میره ، تازگیا همش میخوام بنویسم و حس می کنم فرم نوشتنم کلا تغییر کرده.در واقع همه چیزم تا حدودی تغییر کرده.شاید بعدا نوشتم.