دوران گذار

چند وقت پیش داشتم فکر می‌کردم اگه با یک فرد غیرایرانی توی رابطه باشم، آیا برام مهمه که اون چه حسی به ایران داره؛ و نسبتا غیرمنتظره بود، ولی فکر کردم که آره، احتمالا مهم باشه.

زیاد با خودم حرف می‌زنم، و حتی اونم داره تغییر می‌کنه به انگلیسی. ایران مثل یک خاطره‌ی شیرین دوره توی ذهنم. امشب با مامان و بابام حرف زدم و داشتند از اوضاع اقتصادی می‌گفتند و من یک ذره حس کردم که انگار یادم رفته؟ نمی‌دونم چطوری رابطه‌ام رو با ایران و زبان فارسی توصیف کنم، ولی می‌دونم که در وجودم تنیده. دوست دارم بتونم از ایران و تهران و مشهد حرف بزنم. از نوروز، از یلدا. 

 

نصفه‌شب بیدار می‌شم و می‌رم پیش همسایه‌ام. برای فردا یک جشن نسبتا بزرگ برنامه‌ریزی کردم و به خودم یکم افتخار می‌کنم براش. خوشحالم که به‌خاطر تز این یکی رو هم کنسل نکردم. فکر می‌کنم یک جا باید بپذیرم که زندگی همیشه شلوغه، و اگه چیزی برام مهمه، باید براش بجنگم.

 

مامان و بابام امشب داشتند بهم می‌گفتند که یک مدت پیش بابام خون‌ریزی معده داشته. الان حالش خوبه. تلاش کردم که گریه نکنم.

فکرش هر لحظه می‌تونه گریه‌ام بندازه که من یک روز احتمالا مامان و بابام رو از دست می‌دم. خیلی اذیتم می‌کنه. فکر می‌کنم این چند ماه، این نگاه به زندگی توم جا افتاده، این غیرقابل‌اجتناب بودن غم و عذاب کشیدن. به پرهام می‌گفتم که یک روز این غم می‌ره. فکر می‌کنم زندگی یک زمانی سبک‌تر می‌شه. 

 

من اصلا اومدم که راجع به امسال بنویسم. خیلی سال سختی بود. واقعا از یک دوران سخت به یک دوران سخت‌تر وارد شدم و لابه‌لاش یک سری خاطرات زیبای نقره‌ای‌ای هم بود. در کل شکایتی ندارم. خوشحال نیستم، ولی زندگیه و دیگه چی کارش می‌شه کرد. هنوز معنا پیدا می‌کنم توی روزهام، و خودم رو توی مسیرم می‌بینم و این مهم‌ترین چیزه.

برای سال جدید، دوست دارم که زیاد مسافرت برم و بیش‌تر پارتی بگیرم.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان