39

من حافظه ی واقعا جالبی دارم ، قبل از امتحان جغرافی حدود سه ساعت میشینم و سعی می کنم اسم دوتا دریاچه و کوه رو حفظ کنم و آخرشم سر امتحان یادم میره ، اونوقت با این حافظه من می تونم تک تک پستای سارا ، زهرا و زهره از حفظ بگم و تک تک خاطراتم از پنج سالگی رو به یاد بیارم و به هر کدومشون تا چند ساعت فک کنم و ... 

خب ،می دونی من تا حالا احتمالا صد بار بیشتر گفتم که از سنم متنفرم ولی الان که دارم فک می کنم می بینم من جدا نمی تونم از این بزرگتر بشم ... من نمی تونم تک تک این آدما که انقدر باهاشون صمیمی بودم (مثل مونا) رو فراموش کنم و تک تک اون خاطره ها رو.من نمی تونم تحمل کنم که اول مهری بیاد و من نرم مدرسه ، نمی تونم تک تک این خاطره ها رو با خودم همه جا ببرم و نمی تونم دلتنگ چیزایی نشم که دیگه تکرار نمیشن ... می فهمین دارم از چی حرف میزنم؟چون من نمی تونم درست بیانش کنم.

۱

38

من واقعا به مونا حسودیم میشه ، بعد از شیش ماه قطع رابطه من هنوزم هر وقت اسم سرفراز ،کمپبل ، علی و هزاران اسم دیگه رو می شنوم یاد اون میفتم و مطمئنم که اون تا الان اسم منم یادش رفته.

۲

37

باز خوبه ، شما موبایلتونو شب میزنید تو شارژ و فردا صبحش میبینین اصن شارژ نشده من موبایل نصفه شارژم رو میزنم به شارژ و فردا صبحش میبینم خاموش شده از بی شارژی

۱

و ذوقم از همونجا کور شد

یه بار اومدم یه غذای خورشتی پختم.بابا به صبا گفت که یه بشقاب برای بالا ببره.صبا اومد یه نگاه محنت بار به قابلمه کرد بعد  گفت:نمیشه نبرم؟آبرومون میره.
۰

35

و بله ، روشنفکر الان بیشتر فحش محسوب میشه.
۱

So am I

یه بار مهسا اومد گفت : تنها چیزی که الان میخوام اینه که غرور و خجالتمو تیکه تیکه کنم

۰

33

شاید باورتون نشه ولی اینجا هوا مثل اواسط پاییز شده و من عاشق این هوای ابریم :)

۱

32

من قبلا از عشق عمیقم به بزرگ علوی گفته بودم.ولی خب هنوزم با وجود این علاقه ی فوق شدید من نمی تونم درک کنم چرا عکسشو میزنن رو کتاباش ... ابن که کسی فوق العاده بنویسه دلیل نمیشه خوشگل و جذابم باشه.

الان موندم چشم هایشو بزارم تو لیست کتابایی که باید بخرم ؟ ...
۲

31

این

۱

30

الان که دارم فک می کنم به این نتیجه می رسم که کارای بیانم لابد حکمتی داره.مثلا الان دیگه لازم نیست سه ساعت فک کنم نوشته های بی عنوانی که دوست دارم رو با چه اسمی لینک کنم.

۰

29

خدایا الکساندر ریباک را از ما نگیر.

۱

دوران کودکی جالبی داشتم جدا

الان داشتم کتابایی که توی گودریدز با تگ when I was just a little girl مشخص کرده بودم رو نگاه می کردم و متوجه شدم صد سال تنهایی و شرورترین دختر مدرسه و سالار مگس ها کنار هم قرار گرفتند.

۰

27

من تنها کسیم که می تونم دوازده ساعت بخوابم و بعدش بازم خوابم بیاد.

۲

26

دارم از زندگی درس های تازه ای می فهمم ، مثه این که موقع حرف زدن با مسئول کتابخونه ی بزرگترین بیمارستان مشهد نباید شیر کاکائو بخورم
۰

حیات جلبک های یکی از دریاچه های شمالی ایرلند برام مهمتر از اون دوتاس

خب ، بله ، مثه این که این مرض های روحی روانی مسخره ، مسری عم هستن.مثلا من دیروز افتضاحترین روز تابستونم رو داشتم و حتی یه ذره گریه ام نگرفت ، ولی آخر شب که تصادفی فهمیدم جیم و سرسی (از شخصیت های گیم آو ترونز ) با هم رابطه دارند شروع کردم به گریه کردن.
۰

Me

من وقتی که توی خونه ام : منو ول کنین برم !!! من میخوام دور دنیا رو بگردم ٫ آدمای جدیدی رو بشناسم ، چیزای جدیدی رو تجربه کنم ، برم توی جنگل زندگی کنم اصن !!!!

من وقتی یه متر از در خونه فاصله گرفتم : کی می رسیم خونه ؟! من دارم میمیرم ...

۲

23

عقد بین باباها و بی بی سی در آسمان ها بسته میشه.

۰

22

بیاین از فرزانه یاد بگیرین اصن.به انواع امراض پوستی ، روانی ، چشمی و استخون درد و گوش درد مبتلاست و امید به زندگیش از نود و نه درصد آدما بیشتره.

۱

21

انقدر پست دو سه خطی گذاشتم که الان کلا نمی فهمم مردم چجوری پست پنج خطی مثلا ، میزارن

۰

20

مثه این که تو دخترای اطرافم این یه طلسمه ... توی هیفده یا هیجده سالگی آتش بدون دود ـو از کتابخونه ی مدرسه میگیرن، در حالی که نهایی یا کنکور دارن میخوننش..بعدشم میشینن تا سال ها حسرت میخورن که چرا نادر ابراهیمی مرده.
۰
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان