208

هر چی می گذره ، همه چی زندگیم مشخص تر میشه ، ینی خب نمی تونه طور دیگه ای باشه.
منظورم اینه که هی !! من تو ایران زندگی می کنم و دخترم و مامان بابام هیچوقت هیچ نگاه مثبتی به رشته های غیر از ریاضی و تجربی نداشتند (در واقع تجربی ، ریاضیم حتی نه ) و خب منم آدمیم که می تونم با هر کسی مخالفت کنم و ککم نگزه ولی هیچوقت نمی تونم مامان بابامو ناراحت کنم.
در نتیجه شغل که از همین الان معلومه.
وقتی آدم بخواد پزشکی بخونه و به یه جایی برسه ، احتمالا باید تا چل سالگیشو کلا نادیده بگیره و خب من احتمالا قبلا گفتم که زندگی بعد از چهل سال دیگه زندگی به خاطر بقیه اس، و خب کی حوصله داره بعد از اون همه بره دنبال آرزوهاش

خدای من ... من بعد از سارا و فرزانه سومین نفریم که این جمله رو می گم ولی "زندگی چقدر نادوست داشتنی شده"
کی قراره غر زدنو بس کنم؟خدا می دونه.
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان