باید همه ی اینا ثبت بشه که یادم بمونه چقدر لحظات می تونن مهم , باشکوه و بی رحم باشن

خب ,  الان من اینجا روی مبل دراز کشیدم , صبا رو اپن برای المپیاد ریاضیش میخونه , بابا تهرانه و مامان شیفت شبه 

همه جا سکوته و فقط فقط صدای تام رزنتال میاد(و الان کریستینا پری شد) 

من امروز روز عجیب غریبی داشتم.مدرسه جشن فجر بود , ما کیک خوردیم , معدلم ١٩/٩٩ شد , امتحان زیست رو گروهی دادیم ,  آخر زنگ آخر رفتیم حیاط مدرسه , فرزانه رو پای من دراز کشیده بود , Faded رو گوش کردیم , من سرمو کج کرده بودم , فقط سر درختای کاج دیده می شد و یه فضای بی نهایت آبی

ساعت هفت وقتی من و صبا تنها شدیم انیمیشن لک لک ها رو دیدیم(و جالبه که بدونین پای چشمام تیره شد از بس گریه کردم , بس که معرکه اس این انیمیشن) , می خواستم بیام اینجا و یه پست بنویسم راجبش که من به وجود این حجم از انسانیت افتخار می کنم , ولی نشستم قسمت سه ی شرلوک رو دیدم که اشتباه مزخرفی بود چون باید صبح میدیدمش.

آهنگای بردی رو شافل گذاشتم و در حالی که آکوستیک وینگز تو خونه پخش می شد آشپزخونه رو تمیز کردم و برای صبا شام رو آماده کردم و خب , الان من اینجا رو مبل دراز کشیدم , صبا رو اپن برای المپیاد ریاضیش می خونه .


یه جور شادی وحشیانه بود اولش و الان تبدیل شده به یه آرامش خلل ناپذیر.حال من نه.دارم درباره ی حال امروز حرف می زنم.

۸
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان