One of Those Things

می‌دونی، فکر می‌کنم اگه توی دوم دبیرستانم، شخصیت الانم رو می‌دیدم، خوشحال می‌شدم. هنوز افکار اون موقعم رو درک می‌کنم. یکم دیوانه بودم و زیاد هم قهر می‌کردم، ولی حداقل از دید خود الانم احمق نبودم. شاید این به این معنی باشه که همچنان احمقم؛ ولی خب، فعلا دوست دارم از این صلح درونی لذت ببرم. 

 

امروز بعد از ظهر داشتم آهنگ‌های تام رزنتال رو مرور می‌کردم. یک آهنگ خیلی ناشناخته‌ی دکلمه‌طور داره که من حتی نمی‌دونم درباره‌ی چیه، ولی بهش از اعماق قلبم عشق می‌ورزم. داشتم به همین آهنگ گوش می‌کردم، نور پاییز بود. یک کمدین پیدا کردم که حاضرم سال‌ها به تماشاش بشینم، و دارم فکر می‌کنم که دوست دارم در آینده روی ژنتیک و زیست مولکولی کار کنم. بیست سالمه و همچنان گاهی اوقات می‌تونم به این فکر کنم که زندگی چقدر باشکوهه. نمی‌دونم بعدا چه احساسی پیدا می‌کنم وقتی این پست رو می‌خونم.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان