اندیشه یک

این پست همون‌طور که از عنوان مشخصه، ممکنه یکم sensitive باشه. نه که توهینی کرده باشم، بیش‌تر این که اگه اعصابتون خورده و به حفظ باقی‌مونده‌اش علاقه‌مندید، شاید نباید این پست رو بخونید. (به خاطر این همچین هشدارهایی می‌زنم که فکر می‌کنم اکثریت احتمالا بیش‌تر روزها به خودی خود عصبانی یا غمگینند و دوست ندارم روز خوب یک نفر خراب بشه سر این بدیهیات.)

خوب یا بد، خیلی احتمال اشتباه کردنم رو در نظر می‌گیرم. اونم چون از اشتباه کردن می‌ترسم. فکر کنم مشخصه چقدر از مذهب دورم و حتی من از افرادی نیستم که مثلا به مبانی دین اعتقاد دارند، ولی دستوراتش رو انجام نمی‌دن و مذهبی نیستند (درکشم نمی‌کنم ولی واقعا به من چه؟بعد شخصی زندگی هر کسیه.) کلا اعتقادی ندارم. ولی سر هر کلاس مذهبی‌ای، من این درگیری رو دارم که نکنه من اشتباه کرده باشم؟ نکنه این‌ها درست باشه؟ 

موضوع اینه که من هنوز نمی‌دونم چی‌ها درسته و چی‌ها غلط و یادمه توی کتاب دینی دبیرستان گفته بود که کلی راه وجود داره و انسان به خودی خود نمی‌تونه راه درست رو بفهمه و باید یک راهنما داشته باشه. من این رو تا یک حدی قبول دارم؛ سر هر چیزی من باید فکر کنم که درسته یا نه و من هم چیز زیادی نمی‌دونم. ولی می‌دونی، تا همین الانش راه‌های من خیلی درست‌تر از اون‌ها به نظر می‌رسه. مهم‌تر این که، راه منه. از این متنفرم که هی می‌گه فکر کنید ولی در کنارش فکری رو قبول داره که به نتایج خودش می‌رسه. مهندسی معکوس.

من نمی‌تونم نزدیک چیزی باشم که توش به خاطر رابطه‌ام، چیزی که من رشد شخصیتی‌م رو مدیونشم، احتمالا سنگساری چیزی می‌شم. من با همه چیزش مشکل دارم. از کلیات تا جزئیات. ولی بازم، وقتی اسلایدهای کلاس رو می‌بینم و صداش رو می‌شنوم، این درصد خطای ناچیز عذابم می‌ده. در کنارش، چیزی که آرومم می‌کنه، اینه که اگه واقعا بهشت و جهنمی وجود داشته باشه، من واقعا برای خداش متاسف می‌شم اگه من رو بفرسته به جهنم. متاسفانه برخلاف تصور استاد اندیشه‌مون انسان بی‌دین، مساوی با انسان فاسد نیست و من نیازی به تصور جهنم یا بهشت ندارم تا تلاش کنم برای انسان بهتری بودن.

 

چیز دیگه‌ای که از سوم دبیرستان خیلی شفاف و واضح یادم میاد، دینی خوندن، بحث کردن و گریه کردن بود. همین‌جا توی زیرزمینمون می‌خوندم، با یک فرد نامرئی (که ملغمه‌ای از جمهوری اسلامی و دبیر دینی‌مون بود.) بحث می‌کردم. من یک گوشه دارم زندگی‌م رو می‌کنم. جلوی هیچ مسلمونی رو نگرفتم که تو چرا داری فلان کار رو می‌کنی. همیشه بهشون احترام گذاشتم و برای اینم تلاش خاصی نکردم. گفتم که، هر کسی حق داره در صلح و آرامش عقاید خودش رو داشته باشه. برام اصلا مهم نیست که دیگران چه دینی دارند؛ ولی مهمه که کسی تلاش نکنه من رو به راه درست خودش بکشه.

بخش عظیمی از دبیرستان من به یاد گرفتن عقاید دیگران رفت. دوست دارم از این‌جا برم که مجبور نشم بعدا بخش بیش‌تری از وقت و آرامشم رو صرفش کنم. شاید به نظر بیاد این‌ها حرف‌های یک آدم کافره که داره پرتوی نور ایمان الهی رو کنار می‌زنه تا با خیال راحت به بقیه‌ی عیاشی‌هاش برسه؛ ولی مجبورم ناامیدتون کنم. این‌ها حرف‌های یک انسان نرماله که دوست داره تا شصت سالگی‌ش مجبور نشه برای افکار شخصی‌ش جواب پس بده و عقاید و عادت‌های دیگران رو امتحان بده.

توی The Office یک صحنه‌ای بود که توی کریسمس، یکی از شخصیت‌ها به جای بابانوئل با لباس مسیح رفت توی جشن. و مسئول منابع انسانی‌شون بهش گفت که این کار نامناسبیه برای محیط کار. منظورم اینه که همه توی اون اداره تا یک درجه‌ای دیوانه بودند ولی حتی اون‌ها هم یک استانداردهایی داشتند. و من بقیه‌ی اون قسمت داشتم فکر می‌کردم چقدر دوست دارم همچون جایی کار و زندگی کنم.

۱۱
محمدعلی ‌‌
۰۳ آبان ۱۲:۳۲

«از این متنفرم که هی می‌گه فکر کنید ولی در کنارش فکری رو قبول داره که به نتایج خودش می‌رسه. مهندسی معکوس.»

 

وااااااااقعا این مورد آزارنده‌ست. بگذریم که خلاف دین هم هست. ولی واقعا نمی‌فهمم چرا این‌قدرن داغونن. سر کلاس دانش خانواده که رسماً بهم گفتن اختلال شخصیتی داری :))))) [حالا من واقعا نمی‌گم اختلال دارم یا ندارم، ولی دیگه چرا می‌گن فکر کنید و نظر بدید؟ یه دفعه بگن تکرار کنید خب :| ] اندیشه یک هم به همین منوال. پرت‌وپلای محض -_- [وی چهارواحد معارف را با هم برداشته بود -_-]

پاسخ :

منم اون ترم‌هایی که دو تا عمومی دارم مغزم دیگه کلا به فنا می‌ره :))))) رسما سر یکی از عمومی‌ها چند جلسه داشت گریه‌ام می‌گرفت :))))
محمدعلی ‌‌
۰۳ آبان ۱۲:۳۴

بعد یه نکته عجیبی هم که واسم هست، اینه که دانشجوها بدجور همراهی می‌کنن با استاد درس. خب چرا؟ وقتی می‌بینن پرت‌وپلاست؟ یا زود قانع می‌شن یا سوالشون خیلی غیرجدی و مسخره‌ست :| اونجام همینقدر همراهی می‌کنن؟ بهترین جواب واسه اینا اینه که دانشجو همراهی نکنه :|

پاسخ :

ببین، آخه مثلا بعضی‌ها همچنان امید دارند که این برای منم عجیبه، ولی من خودم مجبورم که گوش بدم و دیگه وقتی گوش می‌کنم این دو دهم درصد احتمال خطا خیلی ترسناک می‌شه.

ولی مثلا سر کلاس دانش خانواده‌مون من خیلی خوشحال شدم، چون مثلا هر چیز سکسیستی‌ای که می‌گفت بچه‌ها کاملااا بهش هجوم می‌آوردند و می‌دونی، این همبستگی خوب بود :)) کلاس اندیشه‌ام ولی خوشبختانه فایل می‌فرسته و بحثی نیست :))) سر کلاس عمومی دیگه‌ام که توی ردیتم بیش‌تر :))‌
پیمان ‌‌
۰۳ آبان ۱۳:۰۹

از تناسخ چی از اونم می‌ترسی؟ باور میلیاردها آدمه.

پاسخ :

منظورت اون بخشی بود که گفتم حتی اگه جهنمم باشه، جای من اون‌جا نیست؟ منظورم اینه که من وجدانم آسوده است. دارم دنبال درستی می‌گردم و بهش هم عمل می‌کنم تا حد زیادی.
lia sh
۰۳ آبان ۱۶:۱۳

حدودا دو سال پیش یک مستندی دیدم ..

درمورد همین بحث وجود خدا و کلا کانسپت دین..

متاسفانه چیز زیادی یادم نمیاد ازش .. ولی یک دانشمندی توی اون مستند یک جمله ای رو گفت که بعید میدونم تا عمر دارم فراموش کنم .. خود جمله رو دقیق یادم نمیاد متاسفانه بنابراین نقل به مضمون می گم :

بشر خدا و ادیان رو ساخت ، فقط به این دلیل که نیاز داشت حس کنه که از یک جایی به بعد یک سری مسائل دست خودش نیست.. نیاز داشت که این عذاب وجدان مسئولیت رو از روی دوش خودش برداره...

و من واقعا خیلی باور دارم به این جمله . و علاوه بر اون ، باور دارم که بشر خدا و ادیان و یا به قول پیمان حتی تناسخ و باورهای مشابه رو ساخت.. چون به بقا نیاز داره.. چون نیاز داره که باور کنه مرگ انتهای ماجرا نیست...

و به این باور نیاز داره تا بتونه به زندگی روزمره خودش برسه.

اگه همه مردم دنیا فقط برای چند ثانیه، عمیقا " حقیقت " رو باور کنن ، در اون صورت به طرز دیوانه واری شروع می کنن به دویدن توی خیابون ها و جیغ می زنن...

پاسخ :

من با بحث مذهب مخالف نیستم و به‌شدت هم بدم میاد از افرادی که هی درباره‌ی آزادی بیان حرف می‌زنند و بعدش میان افراد مذهبی رو مسخره می‌کنند، (نقد مذهب یک چیزه و توهین به یک سری افراد که خیلی‌هاشون هیچ خطایی نکردند یک چیز دیگه.) یعنی می‌فهمم که نیاز به مذهب هست و قرار نیست همه فیلسوف باشند. چیزی که بیش‌تر از همه من رو عذاب می‌ده، این شکنجه‌ی مداومه.
رهگذر
۰۴ آبان ۱۴:۰۶

سلام سارا.

برای من سواله که چرا تا به حال درباره ی دین، تا جاییکه توی پست ها خوندم، به کتاب های دینی دبیرستان اکتفا کردی فقط...

من هم پر از سوالم و پر از چرا ها. اما برام واضحه که اون کتاب ها، سطحی هستن و دبیرای دینی (البته همشون نه) سطحی تر.

ببخشید سارا، من قصدم اصلا کنجکاوی و دخالت نیست، بیشتر به این فکر می کردم که شخصیتی مثل تو، که تو اکثر صحنه ها شخصیت عاقلی داره، دلیلش برای این کار چیه. که اصلا تحقیق درباره ی دین رو بیهوده می دونه، یا چی.

پاسخ :

سلام :) نه، مشکلی نیست.
موضوع اینه که من واقعا فکر می‌کنم و بر اساس فکرم هم کارهام رو انجام می‌دم. و خب مثلا، خیلی از موضوعات توی قرآن هست که من باهاش مشکل دارم. برای مثال، من با موضوع ایکس مشکل دارم، بعدش این طوری نمی‌شه که من به یک دین ایمان داشته باشم بعد با یک تکه‌اش موافق نباشم و کار خودم رو بکنم. این یعنی اون دین رو قبول ندارم. از طرف دیگه، هزار بار گفتند که قرآن ابدیه و فلان و خب، اینم رد می‌شه که من بگم نه، اون زمان این موضوع این طوری بوده و الان یک طور دیگه.
ببین، یعنی نمی‌دونم می‌تونم بهت نشون بدم یا نه، ولی من که این‌قدر به فکر خودم متکی‌ام و نمی‌تونم بپذیرم کاری که دلیلش رو نمی‌فهمم (و باهاش هم حتی مخالفم و غلطه به نظرم.) انجام بدم، دین واقعا اتلاف وقته. من در نهایت دارم کار خودم رو می‌کنم. متعصب نیستم اصلا در اکثر چیزها، و واقعا هم دنبال چیزهای درستم.
جدا از این، یکم نگاه کن به اوضاع کشورها؛ کجاها پیشرفته‌تر و انسان‌ترند؟ من از اکثر چیزهایی که همراه با دین میاد بدم میاد؛ جنگ، تعصب، پایمال شدن حقوق بعضی افراد، دخالت کردن توی زندگی دیگران و ... و حالا هر چی هم بگم، یک نفر می‌گه که «نه، این اسلام حقیقی نیست.» که خب، یعنی چی؟ یک راهنمای خوب نباید یکم واضح‌تر باشه؟ راهنمایی که این همه جنگ ساخته، یکم نباید بهش شک کرد؟
می‌تونم حالتی رو تصور کنم که یک نفر روشن‌فکر، و با فضیلت‌های اخلاقی و مسلمان باشه، و به خاطر همینم هیچ‌وقت نمی‌تونم بپذیرم یک نفر به مسلمون‌ها توهین کنه، ولی من نمی‌تونم زندگی‌م رو بذارم بر پایه‌ی این که ببینم یک عده درباره‌ی فلان کار شخصی من چه نظری دارند، اونم وقتی در نهایت، من نیاز دارم که کارم با فکرم سازگار باشه. من در حالت عادی به اسلام فکر نمی‌کنم. کاملا زندگی‌م مستقله ازش. نمی‌تونم وقتم رو بذارم سر این که برم تحقیق کنم، اونم وقتی این‌قدر بهش شک دارم و این‌قدرم بدون همچین موضوعی بهتر و راحت‌تر می‌تونم فکر کنم و زندگی کنم و هیچ خلأیی از این نظر توی زندگی‌م حس نمی‌کنم. چه خدا وجود داشته باشه، چه نه، من همین‌طوری زندگی می‌کنم. با همین اصول.
رهگذر
۰۴ آبان ۱۵:۴۹

خب من به این چیزهایی که گفتی خیلی فکر می کنم.

مثلا اینکه ما خودمون فکر می کنیم و دنبال این هستیم که بهترین کار رو انجام بدیم. اما بلافاصله این سوال برام پیش میاد که خب، اگه من قبول داشته باشم که خود به خود به وجود نیومدم و بالاخره کسی بوده که من رو به وجود بیاره و قدرت تفکر رو بهم بده، و حالا همون فرد، بگه طبق شناختی که من ازت دارم، این برنامه برای زندگی تو بهترین برنامه س، عقلانی نیست که قبولش کنم؟ و اگه باور داشته باشم که اون علم مطلق هست، منطقی نیست اگه یه جاهایی بگم، آره، فکر من میگه این کارو بکنم، اما تو میگی یه کار دیگه، اما خب، تو بیشتر از من می دونی، علم و حکمت تو از من بیشتره.

درباره ی وضع کشورها، قسمت اول حرفت رو کاملا قبول دارم، که خب اوضاع ما خیلی بده الان، اما، مثلا تو فکر کن که قرآن حتی درباره ی در زدن موقع وارد شدن به اتاق پدر و مادر ما رو آگاه کرده، و خیلی جزئیات دیگه، مثلا کسب و کار و خرید و فروش، که به نظرم اینها خیلی واضحن و ما نمی تونیم از این لحاظ خرده بگیریم که واضح نیست اما برای مثال تو فکر کن ما یک مجموعه ای از افراد داریم که اینها فروشنده هستن و ظاهرا مسلمان هم هستن، وقتی که یک عده ایشون اصلا نرفتن سراغ اینکه بدونن دین درباره ی خرید و فروش چه راهنمایی هایی داره و یک عده ایشون مثلا رفتن تحقیق کردن و دیدن که یکی از آداب خرید و فروش توی اسلام این هست که اجناست رو احتکار نکنی، اما به نفعشون نیست و اجراش نکردن، می تونیم بگیم که دین واضح نیست؟ نه، خب قطعا اینجا می تونیم بگیم که اون ها واقعا مسلمان واقعی نیستن. و همینطور توی زمینه های دیگه.توی علم آموزی، توی تولید علم، توی اداره ی مملکت، توی حکومت ها و مسئولیت ها.

مثلا من فکر می کردم که توی اسلام، وقتی که می گن احترام به پدر و مادر به طور تمام و کمال، خب هر چی که اون ها می گن باید اجراش کنی. و این واقعا برام سوال بود که خب خیلی از پدر و مادرها درخواست های غیر منطقی دارن. چرا اسلام از من چنین چیزی رو می خواد که درخواستشون رو رد نکنم؟ نتیجه تحقیقاتم این شد که شهید مطهری گفته بودن توی اسلام و پدر و مادری که ادعای مسلمانی دارند، حق فرمان دادن ندارن. تربیت چرا، اما فرمان دادن نه.

ولی خب، با همه ی اینها، چیزی که من رو خیلی به سمت تحقیق درباره ی دین سوق می ده، اینه که فکر می کنم با تفکری که دارم، نهایتا می تونم توی زندگی دنیام سعادتمند بشم. بقیه ی راه چی؟

 

 

پاسخ :

دو مورد درباره‌ی بند اول این که، چرا باید مطمئن باشی از این که آفریننده‌ای هست؟ دوم این که از کجا می‌دونی این راه اونه؟ به نظرم این خیلی ساده‌سازیه. بعدشم این که اگه اون علم مطلقه، پس فکر کردنت چیه دیگه؟ می‌دونی، اصلا جور درنمیاد. من یا می‌رم برده می‌شم، یا مطلقا خودم فکر می‌کنم. این که فکر نکنی باز بهتره از این که جهت‌دار فکر کنی.

ببین، بحث اینه که خیلی‌ها هم می‌خونند، ولی قبولش نمی‌کنند. چیزهایی که گفتی، مثال‌های واضحیه. بین خود مسلمون‌ها، افرادی که خوندند و مطالعه دارند، کلی بحثه، کلی تفرقه است. یکم به سیستم کلی نگاه کن؛ من چه انگیزه‌ای دارم که بشم جزئی‌ش؟ 

و توی یکی دیگه از کامنت‌ها گفتم. من نگران نیستم که خدایی باشه و بهشت و جهنمی باشه، چون من به کسی ظلم نکردم، حق کسی رو نخوردم، تا جایی که حواسم بوده و تونستم کسی رو ناراحت نکردم، برای زندگی‌م اصول مشخصی دارم، که اصلا و ابدا بی‌نقص نیست، ولی حداقل دارم واقعا تلاش می‌کنم بهتر باشم. خوش‌اخلاق‌تر باشم، به هیچ‌کس آزاری نرسونم، برای دنیا مفید باشم. اگه قراره جای من توی جهنم باشه، پس من واقعا ترجیح می‌دم بهشتش رو نبینم.

پ.م: حواسم نبود :)) می‌خواستم این رو بگم که از کجا معلوم که مطهری درست گفته؟ یعنی اون نسخه‌ی دلخواهت رو از اسلام پیدا کردی به نظرم.
رهگذر
۰۴ آبان ۱۷:۳۱

اگه آفریننده نباشه، چه ایده ی دیگه ای هست برای وجود موجودات؟ خود به خودی به وجود اومده باشن؟ اون هم این همه منظم؟

خب، سارا، اگه طرز تفکر ما اینه، که یا مطلقا خودمون فکر کنیم، یا برده ایم، چرا توی علم اینطور نیستیم؟ چرا آثار دانشمندان رو می خونیم، لذت می بریم و ستایششون می کنیم؟ چرا وقتی توی یک آزمایش کشت ساده، دستوالعمل معینی رو اجرا می کنیم، حس نمی کنیم برده ایم و در حال انجام نتیجه ی تفکر یک فرد دیگه؟

 

کتاب زیست دبیرستانمون یه جاهاییش پر از ابهام بود. هر کی که احساس صاحب نظری می کرد، برداشت خاص خودش رو داشت. وقتی برای کنکور می خوندیم، می تونستیم بخاطر این تفرقه، رهاش کنیم؟ چون برامون مهم بود تا تهش می رفتیم. سراغ کتابای مرجع می رفتیم تا از نظر خودمون درست ترین جواب رو براش پیدا کنیم.

اگه با استدلال تفرقه دین رو رها کنیم، غیر از اینه که پیدا کردن درست ترین راه برامون مهم نبوده؟

بهشت و جهنم رو بیا فراموش کنیم. آخرین روز زندگیمون، همینکه به کسی ظلم نکرده باشیم، و آدم خوش اخلاقی بوده باشیم توی تمام زندگیمون، ما رو راضی می کنه برای ترک این دنیا؟ قرار نیست با دین به جایی برسیم که این خوب بودن فقط مسیرش باشه، نه هدف نهایی.؟

پاسخ :

چرا که نه؟ :)) واقعا من این رو نمی‌فهمم، یعنی تکامل رو خوندی و بعدش چیزهای ضد تکامل رو خوندی، و بعدش تصمیم گرفتی؟ من نمی‌گم تکامل قطعا درسته، ولی به نظرم واقعا غیرمنطقیه که بیای همین‌طوری سرانگشتی حساب کنی و ببینی که نه، ما خیلی منظمیم و قطعا یک خالق هست و راه اون خالق هم قطعا اسلامه.

این خیلی خیلی خیلی بی‌ربطه. اولا این که زیست‌شناسی دبیرستان علم نیست چندان :))) کنکور که اصلا علم نیست. و به خاطر همین ما فکر نمی‌کنیم کسی که زیست کنکورش رو خوب زده، دانش زیستی بالایی داره؛ می‌گیم با ذهنیت طراح آشنا بوده و زیست کنکوری و تکنیک‌های کنکوری خوبی یاد داره. (ضمن این که از من بپذیر که نود درصد همون طراح‌های زیست هم ابدا در جریان پیشرفت علم زیست‌شناسی نیستند.) کسی که مسلمونه و و می‌ره دنبال جواب‌های سوال‌هاش توی همون کتاب‌ها که هر کدومشون هم یک چیزی می‌گند، در نهایت شاید مسلمون خوبی باشه، ولی چطور این‌قدر راسخ اعتقاد دارید راهتون درسته؟ فکر بسته این‌جا هم هست. من راه زندگی خودم رو انتخاب کردم، ولی همین الان سر این چیزهایی که از چهارده سالگی به بعد به نظرم مسخره می‌اومد، شک دارم. هیچ‌‌وقت هم تصور نمی‌کنم که «بدبخت این انسان‌های جاهل که گمراهند و قراره توی آتش بسوزند.»

علم یک چیز کاملا مشخصه. یک نفر میاد می‌گه که موجودات از هیچ به وجود میان. آزمایش انجام داده می‌شه، معلوم می‌شه این غلطه، و تمام؛ الان دیگه افراد زیادی نیستند که به همچین چیزی اعتقاد داشته باشند، و افرادی هم که دارند، خیلی به علم مربوط نمی‌شند. ما خیلی خیلی خیلی چیزها رو نمی‌دونیم. ولی سر اون چیزهایی که می‌دونیم، همچین بحث‌هایی نداریم. توی بحث‌هایی هم که هست، مردم استدلال میارند، شواهد میارند. مندل هیچ‌وقت نگفت «به من اعتماد کنید، وراثت این طوریه.» دلیل آورد و ما هم قبول کردیم. علم دو شاخه نمی‌شه. ما توی هر زمان یک علم رو یاد می‌گیریم. چون علم به اشخاصش نیست، به شواهد و مدرک و عقل سلیمه و بدون تعصبه. دانشمندی که متعصب باشه، به هیچ‌جا نمی‌رسه.

و این آخری هم مستقیما به جهان‌بینی شخصی مربوط می‌شه. شخصا با این مشکلی ندارم که یک جزء فانی و بی‌اهمیت از این دنیا باشم و بعد از مرگ هم هیچی در انتظارم نباشه. بله، جاودانگی خیلی زیباست، ولی مطلقا نمی‌فهمم چرا چون ما از مرگ می‌ترسیم، باید به این نتیجه برسیم که بهشت و جهنمی هست. 
رهگذر
۰۴ آبان ۱۸:۰۴

درباره ی مطهری، کلا روند عقلانی برای تحقیق درباره ی مفاهیم، اینطوریه که یا من به اندازه ی کافی وقت و علم دارم که سالها وقتم رو می ذارم برای استخراج مفاهیمی که می خوام، یا می رم سراغ نتیجه ی کار علمی افرادی که شواهد و قرائنی که می تونم با عقلم درکشون کنم، نشون می دن که اون افراد، در این زمینه موفق بودن. حالا اون موضوع می تونه تکامل باشه، می تونه مفهومی از مفاهیم دین باشه، یا حتی دستور پخت یک غذا باشه! مثلا، من برای خوندن یک مقاله درباره ی علم شیمی، اگه حق انتخاب داشته باشم بین مقالات امانوئل شارپتنیر و مقالات یک دانش آموز که امسال برای اولین بار، امسال با علم شیمی آشنا شده، قطعا می رم سراغ امانوئل!!

اما، بعد از اینکه مقاله ش رو خوندم، می تونم نوبل امسالش رو فراموش کنم، درصد خطای ناچیزی که درباره ی تحقیقات هر انسانی وجود داره رو در نظر بگیرم و بگم از کجا معلوم که راست گفته؟ یا اینکه برعکس. بعد از این شواهد و قرائن، عقلم حکم کنه، که اون درصد ناچیز شک رو نادیده بگیرم.

پاسخ :

بله، اما همون طور که گفتم، در آن واحد، ما یک جور اصول علم داریم. دو تا روند نداره که توی یکی‌ش ما اعتقاد داشته باشیم زمین تخته و توی یکی‌ش زمین کروی. سر چیزهای خیلی زیادی توی علم اختلاف نظره، ولی کسی نمیاد بگه «من مطمئنم که فلان چیز این طوره.» صرفا به وقت و تحقیقات بیش‌تری نیاز داریم که مشخص بشه کی درست می‌گه. توی اسلام چنین چیزی نیست. من می‌گم که من دوست دارم فلان کار رو بکنم و این‌قدر ورژن‌های مختلفی هست از اسلام و ادیان، که قطعا توی یک ورژنش من اجازه‌ی این رو پیدا می‌کنم.
جولیک ‌‌‌‌‌
۰۵ آبان ۰۱:۳۲

ببین، صادقانه بهت بگم، کل آموزه‌های دین و زندگی و معارف که باهاشون برخورد خواهی کرد، حاوی مغلطه و همین مهندسی معکوس‌هاست. همه ادیان همین‌طورن. اگر به سرت بزنه که «چرا من دلم با آموزه‌های این یکی دین روشن نمی‌شه؟ پاشم برم به یه دین دیگه بگروم؟» و بری در آموزه‌های دیگر ادیان هم  غور و تفکر کنی، متوجه می‌شی که یه تم ثابتی وجود داره و همونا که تو این یکی اذیتت می‌کرد تو اون یکیای دیگه هم اذیتت می‌کنه. :دی لذا می‌خوام بگم که اصلا ذهنت رو درگیر اینا نکن. با استادا هم بحث نکن. پاس کن بره. من می‌نشستم با استادا بحث می‌کردم، به چالش می‌کشیدمشون، تهش خودشون حرفاشون ضد و نقیض می‌شد و مکالمه رو محترمانه تموم می‌کردیم، ته ترم می‌دیدی دو تا دهِ درشت از دو تا معارفای اون ترم نصیبم شده. :))

پاسخ :

ببین آخه در حالت عادی من دقیقا یک دقیقه از روزم صرف فکر کردن به ادیان نمی‌شه. و مجبورم به کلاس گوش بدم در هر صورت. با خود استادش که هیچ‌وقت بحث نمی‌کنم، ولی خودم باز می‌شینم با خودم بحث می‌کنم.
رهگذر
۰۵ آبان ۱۸:۴۶

من از یک رسانه غیر ایرانی، گفتگویی از دو فرد که یکی دین پژوه و دیگری نچرالیست بود رو گوش می دادم، و تصمیمم این بود که روی حرف های هر دوشون به معنای واقعی فکر کنم. بدون تعصب. بدون گارد گیری، که البته گاردی هم برای گرفتن وجود نداشت. این روزها، با وجود وقت کمم، به اندازه ی توانم به دنبال حقیقتم.( که البته یک چیزی هم بگم اینجا، توی ماهی که واقعه ی عاشورا اتفاق افتاده، تصمیم گرفتم کتابی رو بخونم که روایت تاریخی پیوستن یکی از یاران امام حسین به ایشون بود. که اون فرد ابتدا، بر خلاف هزاران نفری که متعصب بودن و می گفتن که یزید چرا باید به جای امام حسین باشه و خاک بر سر شما ها که سکوت کردید و فلان، هیچ حرف و واکنشی نداشت، چون تعصبی نداشت و خودش هنوز در جست و جوی حقیقت بود. اما وقتی که به حقیقت رسید، این به حقیقت رسیدن، با علم و منطق بود و من فکر می کنم این خیلی خوبه. و من که هنوز در مسیرم، اما اگه روزی به مقصد رسیدم، هرگز متعصب نخواهم بود.)

آره، داشتم می گفتم:) اون دو فرد  که فرد دین پژوه خودش رو به عنوان نماینده معرفی نکرد، اما فرد نچرالیست انگار به نمایندگی از یه آکادمی علمی در آمریکا بود، کلیاتی درباره ی تکامل گفت و مبدا تمام حرف هاش بیگ بنگ بود. و خب چرا؟ و چگونه؟ اگر فرض بگیریم که بیگ بنگ واقعا اتفاق افتاده، آیا خود به خود بوده؟ طبیعتی که فاقد شعور هست، چطور می تونه پدیدآور این اتفاق باشه؟ و سارا، بهتر از من می دونی که خود به خودی بودن، با تکامل زمین تا آسمان تفاوت داره. و من الان در این باره نمی تونم چیزی بگم چون درباره ش علمی ندارم، اما امیدوارم در آینده ی نزدیک، تحقیقاتم درباره ی تکامل و انتخاب طبیعی و خط فکری داروین، به نتایج خوبی برسه.

و خب سارا، متاسفانه یا خوشبختانه، آقای دکتر،واقعا ناامیدم کرد. خودش تاکید می کرد که طبیعت فاقد شعور هست، و خودش می گفت، وجود مینرال ها و شرایط دیگر حیات در زمین و وجود ما، پدیده های فیزیولوژیکی ای بیش نیستن.

 

به هر حال، سارای عزیزم، حس خوبی داشتم، از حرف زدن باهات. و نمی دونم چرا، اما فکر می کردم قراره در مرحله ای بهم بگی برو و اصلا این حرف ها چیه و اینها:) که نگفتی. و با حوصله جواب دادی. و سوالات ارزشمندی برای من ایجاد کردی. ممنون سارا. دوستت دارم، چون متعصب نیستی.

امیدوارم سال های سال، اینجا پایدار باشه تا بتونم گاه گاهی باهات حرف بزنم. و امیدوارم، بعد از رفتن از ایران، اینجا رو فراموش نکنی:)

پاسخ :

راستش من نمی‌تونم دیگه درباره‌ی بیگ‌بنگ چیزی بگم؛ نظریات مربوط به این که بعد از بیگ‌بنگ چی شد، می‌شناسم، ولی قبلش دیگه بیش‌تر مربوط به فیزیک می‌شه فکر کنم. و ببین، منظورم از خودبخودی بودن، این بود که کسی این فرآیند رو مدیریت نکرده. و درباره‌ی گارد گرفتن هم، منظورم این نیست که هر فرد مسلمانی گارد داره. بیش‌تر منظورم اینه که این گارد کلا توی پایه‌ی دین هست. یعنی خب، هزار بار گفته شده که این راه و فقط این راه درسته؛ و خب، منطقی هم هست که توی دین این طوری باشه. فکر کن توی قرآن می‌اومد می‌گفت «من نود و نه درصد مطمئنم که وجود دارم و شاید یک راه دیگه‌ای هم باشه به هر حال.» :)))))
و کل این مباحث، به‌شدت علمیه. اگه می‌بینی که من این‌قدر ادعا دارم توی این زمینه (که خیلی هم کودکانه است، ولی از سر شیفتگی‌م به علم بهش نگاه کن لطفا :))) به خاطر اینه که طرز تفکر یک دانشمند فرق داره. کلی چیزه که از دید ما غیرممکن به نظر میاد ولی واقعا انجام می‌شه. و ما واقعا هیچی نمی‌دونیم.
من هم نمی‌دونم که ما تماما پدیده‌های فیزیولوژیک هستیم و یا مثلا روحی هم هست. این مبحث به شکل خاص برام جالبه. تنها مبحث ماورایی که واقعا برام مهمه جوابش رو بدونم. گفتگوشون رو الان هم داری؟

نه :))) من واقعا تلاش می‌کنم حرفی نزنم که بعدا باعث بشه فکر کنم که چه احمقی بودم :)) ممنونم :) و واقعا منتظر بقیه‌ی کامنت‌هات هستم.
رهگذر
۰۷ آبان ۰۰:۱۲

الان منظورت رو از خودبخودی بودن متوجه شدم. اما حتی اگه قبول کنیم "پیشروی" این فرایند خودبخودی بوده، قبول کردن یک "ایجاد" خودبخودی برای من غیر ممکنه. مثلا، در همون گفتگو، طرف نچرالیست دقیقا معتقد بود که بحث تکامل از ایجاد تک سلولی تا ما، خودبخودی هست، و منظورش از خودبخودی بودن، همین منظور تو(شما:)) بود. اما از توضیح منطقی یک "ایجاد" خودبخودی، ناتوان بود.

اتفاقا به نظرم سارا، قرآن قبل از انتخاب دین، فرد رو کااملا آزاد گذاشته. بارز ترین چیزی که من در این باره توی قرآن دیدم، آیه ی" لا اکراه فی الدین" هست. که مفهومش این هست که دین اجباربردار نیست. اما خب، به قول تو، فردی که قرآن رو به عنوان نماینده ی اسلام مطالعه می کنه، باید بدونه که محاسنش چی هست و باور و اعتقاد قلبی داشته باشه نسبت بهش.

و من از عصر که پاسخت رو خوندم، دنبال اون گفتگو هستم و کلید واژه هایی که ازش در یادم هست رو سرچ می کنم اما پیداش نمی کنم. چون بصورت فایل نبود و هنگام پخش از اون رسانه، شنیدمش. اگر چیز جدیدی ازش یادم اومد و تونستم در آرشیو ها پیداش کنم، حتما بهت خبر می دم.

ممنون،و منم منتظرت هستم:) منتظر چی؟ نمی دونم:) چون من واقعا در پاسخ به این جملات نمی دونم چی باید بگم:)

پاسخ :

آره، منم کاملا ناتوانم. فکر نکنم افراد زیادی وجود داشته باشند که حتی یک ایده داشته باشند ازش، ولی بازم من صرفا به خاطر این که ما نمی‌فهمیم، نمی‌تونم صاف برسم به این که خدایی وجود داره.
و درباره‌ی گفتگو خودت رو اذیت نکن، اون‌قدرم اساسی نیست :)) مثلا منتظر پست‌هام؟ :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان