On the Nature of Daylight - Max Richter

سوم دبیرستان که بودم، توی تلگرام خیلی می‌نوشتم؛ توی یک کانالی که فقط خودم توش بودم. بیش‌تر از آینده. این که وقتی برم دانشگاه چطور آدمی می‌شم، یا خانواده‌ی آینده‌ام چطوری خواهند بود. یا خونه‌ی آینده‌ام چه شکلی می‌شه. خیلی نوشته‌های اون موقعم رو دوست دارم. تصوری که از آینده داشتم؛ این که قرار بود اتاقمون یک «آشفتگی ملایم» داشته باشه، یا آدم‌هایی که فکر می‌کردم قراره توی زندگی‌م بیان (و در بعضی موارد، واقعا هم الان بعضی‌هاشون رو دارم.) و همه چیزش. انگار یاسی بود و بوی خنکی داشت که من همیشه دنبال اسمشم.

و خب، داشتم یکمش رو از سر بی‌حوصلگی می‌خوندم، و یک جا برای تشویق خودم به درس خوندن نوشته بودم که باید برای داشتن سینوس و کسینوس توی دانشگاه بخونم. که خب، حالا چیز نسبتا پرتی بود، چون ریاضی‌ای که به کار ما میاد، خیلی مثلثات نداره. ولی به هر حال، غمگینم کرد. این که یک زمانی این‌قدر با ریاضی و فیزیک رابطه‌ی خوبی داشتم. هم دوستشون داشتم، و هم خیلی قوی بودم، و الان فقط دارم فرار می‌کنم و عذابند برام. یعنی می‌دونی، یک فاصله‌ای دارم که اگه از پسش بربیام، بازم به همون حالت قبل برمی‌گردم، ولی این فاصله خیلی زیاده و هر روزم انگار بیش‌تر می‌شه. 

داشتم براش تعریف می‌کردم که چقدر نیاز دارم به ریاضی خوندن، و فکر می‌کرد که در واقع من دارم خیلی اغراق می‌کنم در زمینه‌ی این که چقدر به ریاضی و فیزیک نیاز دارم. واقعا هم ندارم آخه از یک نظر. این همه زیست‌شناس موفق که از منم کم‌تر ریاضی می‌دونستند. منم می‌تونم ازشون فرار کنم و در نهایت به یک جایی برسم. ولی مطمئنم تا ابد حسرتش باهام می‌مونه؛ نه به خاطر درهایی که به‌عنوان یکی از معدود زیست‌شناس‌هایی که ریاضی و فیزیک رو می‌فهمه و ازشون فرار نمی‌کنه، برام باز می‌شد؛ به خاطر این که بخش لذت‌بخشی از زندگی من بودند. 

 

فرزانه به نود و نه درصد چیزها تعصب خیلی شدیدی داره. به این معنی که انسان رو روانی می‌کنه تا یک کتاب/فیلم/آهنگ انتخاب کنه. طبعا این تعصبش روی زندگی من هم تاثیر داره، چون نمی‌ذاره من هم به اکثرشون نزدیک بشم. و بذارید خیالتون رو راحت کنم، تعصبش کاملا غیرمنطقیه. یعنی من بعد از ماه‌ها التماس براش همیلتون رو گذاشتم، و خیلی هم ازش خوشش اومد. به هر حال، یکی از چیزهایی که اصلا بهش نزدیک نمی‌شد، Arrival بود. و چند روز پیش داشتیم دنبال فیلم می‌گشتیم. یک صبح خنک بود. و فرزانه گفت که دوست داره Arrival رو ببینه. و من کلا دنبال فیلم کمدی بودم، ولی فکر کردم که اگه این فرصت رو از دست بدم، دیگه به دستش نمیارم.

ما نصف اول فیلم داشتیم به خاطر سرعت کم قدم‌زدنشون مسخره‌شون می‌کردیم. ولی نمی‌دونم بعدش چی شد. نمی‌دونم حتی دقیقا فرزانه چه حسی داشت، ولی هنوز اثرش توی من مونده. دیروز آهنگ اصلی‌ش رو پیدا کردم، و فکر کنم بیش‌تر از بیست بار شنیدمش. 

و ... نمی‌دونم، توضیحش سخته. ولی وقتی می‌شنومش، وقتی به سوم دبیرستانم فکر می‌کنم، به ریاضی، به فرزانه، وقت‌هایی که ژنتیک می‌خونم و سیر نمی‌شم ازش، حس می‌کنم که زندگی خیلی فراتر از تحمل من زیباست. زیبایی‌ش گریه‌ام میندازه تقریبا. چند شب پیش با هم یک شوی کمدی دیدیم، و خیلی بهم خوش گذشت. یعنی کمدینش رو خیلی دوست داشتم، و شوخی‌هاش خیلی به خنده‌ام مینداخت. ضمن این که آیس‌پک شکلات هم داشتم. حتی فکر کردن به اون شب هم وحشت‌آوره. فکر این که چقدر آزادم توی زندگی کردن. چقدر چیزهای مختلفی هست که هنوز امتحانشون نکردم.

 

می‌دونی، از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم به نظر خودم، به اندازه‌ی نظر بقیه اعتبار بدم. به مامانم نگاه کردم که نظر فرد مقابلش تعیین‌کننده‌ی نظرشه. نه چون فرد مقابلش ذره‌ای مهمه، چون به نظر خودش اطمینانی نداره. و از اون به بعد، خیلی همه چی انگار فرق کرد. یعنی حس می‌کنم من واقعا دارم زندگی می‌کنم. آدم‌ها هر کدوم متفاوتند، ولی اکثرا یک جور زندگی می‌کنند، و من حس می‌کنم دارم یاد می‌گیرم که به روش خودم زندگی کنم. و این، واقعا هیجان‌انگیزه.

یعنی، تازه دارم می‌بینم که چیزهایی که دیگران گفتند و تکرار کردند، لزوما درباره‌ی زندگی من اتفاق نمیفته. ممکنه بیفته، ولی قطعی نیست. قرار نیست یک روز رابطه‌مون خراب بشه و دیگه نتونیم حرف بزنیم. یا قرار نیست یادم بره که وقتی سوم دبیرستان بودم چی برام مهم بود. نوجوونی دوران بی‌عقلی نبود. و قرار نیست توی میان‌سالی‌م افسرده باشم. مطمئنم که نمی‌تونم مفهوم رو درست منتقل کنم، ولی این کشفم، که لازم نیست منم همون زندگی رو داشته باشم که بقیه داشتند، باعث می‌شه حس کنم مثلا یازده سالمه، و نامه‌ی هاگوارتز برام اومده. (متاسفانه تعصب فرزانه به چیزهای خیلی محبوب توی منم هست، و من اصلا از این مثال خوشم نمیاد، ولی مفهوم رو بهتر می‌رسونه تا این که بگم مثلا دوست دختر جان تیلور شدم و نایت‌ساید رو کشف کردم.) (راستش هاگوارتز هم جای سالم‌تری از نایت‌سایده.)

 

به خاطر همین به نظرم مهمه که ریاضی بخونم؛ نمی‌تونم توی چارچوب‌های قبلی محدود بشم. یک جورهایی امیدوارم یک روز هم به این پستم نگاه کنم و فکر کنم که از پسش براومدم.

۴
Winged Deer
۲۱ مهر ۰۰:۳۰

ساعت دوازده و بیست و یک دقیقه‌ی شبه و من در حالی که دارم به آهنگ on the nature of daylight گوش می‌کنم، برات کامنت می‌ذارم. وقتی دیدم ستاره‌ی کنار اسم وبلاگت توی صفحه‌ی مدیریت وبلاگم طلایی شده، قلبم با شوق بیشتری تپید. سارا، چه بی‌اندازه زیبایی و واقعاً حتی زیباییت هم متفاوته. چقدر دوسِت دارم. ازت بابت تمام آهنگ‌های زیبایی که باهامون شریک می‌شی ممنونم. ازت ممنونم که چشم‌هام رو با کلماتت پرنورتر می‌کنی و تنم رو جوندارتر. ازت ممنونم که یادم می‌ندازی زیبایی‌های زندگی اونقدر زیادن که گاهی اشکت رو درمیارن. کاش سرزمینی وجود داشت که تو فرمانرواش بودی. شک ندارم زیباترین سرزمین تمام کهکشان‌ها می‌شد.

پاسخ :

تصور سرزمینی که من با این حد از گیجی و تشخیص اولویت ده درصدی فرمانرواش باشم، واقعا برام جالبه :)))) نمی‌دونم در نهایت چطوری قراره نابود بشیم :))) گزینه‌های زیادی وجود دارند. و خیلی خیلی ممنونم که اولا آهنگش رو گوش کردی و دوما تمام این چیزهای قشنگی که گفتی. باید از کائنات متشکر باشیم که مهر Arrival رو به دل فرزانه انداخت، وگرنه احتمالش کم بود به این آهنگ برسم.
مائده ‌‌‌‌‌‌‌
۲۱ مهر ۱۲:۰۰

سارا :)))))

باورت نمیشه که من دیشب می‌خواستم Arrival ببینم و خوابم میومد، بعد گفتم امروز ببینم. یه نیم ساعت ازش رفته بود و گفتم برم یکم وبلاگ بخونم که دیدم این پست رو نوشتی. :)))

پاسخ :

در نهایت تمومش کردی؟ :)))
میم _
۲۲ مهر ۱۰:۵۰

به به

این متن همون متنی بود که باید امروز صبح میخوندم

max richter اهنگهاش عالیه. برو بقیه اهنگاش رو هم پیدا کن و حالش رو ببر.

همینطور سری اهنگهاش برای سریال leftovers

پاسخ :

آره آره، بقیه‌ی کارهاش هم زود گوش می‌دم :)
مائده ‌‌‌‌‌‌‌
۲۲ مهر ۱۶:۳۳

دیشب تموم شد :)))

ولی کلاً من از سای-فای خیلی لذت می‌برم. این رو هم خیلی دوست داشتم.

پاسخ :

آره، من کلا خیلی هم با علمی‌تخیلی کنار نمیام، ولی این رو دوست داشتم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان