444

و عزیزم، گاهی اوقات عمیقا خوشحالم. شکی ندارم از راهی که انتخاب کردم و فک می‌کنم که من اون دانشکده‌ی خونه‌مانند، اتاق‌های پنج‌نفره‌ی خوابگاه و این رشته‌ی ناشناخته رو واقعا دوست دارم.

بعدا برات واقعا زیاد از پردیس علوم دانشگاه تهران می‌گم. از کتابخونه‌اش، از اتاق مطالعه در سکوتش، که میزهای چوبی بود، و نور آفتاب میفتاد روی میزها و کلی پنجره داشت و بیرونش محوطه بود و کلی درخت.

برات می‌گم که تقاطع محصور شده توسط ادبیات و علوم و مسجد و کتابخونه‌ی مرکزی گاهی اوقات نمایش بود. و من، واقعا خوشحال می‌شدم وقتی می‌دیدم هست، حتی با این که هیچ وقت نگاه نمی‌کردم.

بهت می‌گم که من وقتی هیجده سال و نیم بود، خیلی خوشحال بودم. و این، دقیقا همون چیزی بود که می‌خواستم.

پ.ن: و برات می‌گم که هوای خوابگاه به قدری خوب بود، و محوطه به قدری سبز و شبیه کوهستان‌ها بود، که من می‌خواستم بشینم و فقط گریه کنم.

۳
mr point
۰۲ ارديبهشت ۰۶:۱۶
چقدر خوب که تا این حد رضایت دارید

پاسخ :

هومم
آرزو ﴿ッ﴾
۰۲ ارديبهشت ۲۳:۰۲
منم هروقت از یه چیزی خیلی خیلی لذت می‌برم حس می‌کنم الآناست که اشکم در بیاد. ولی پارسال با یه توصیف جدید آشنا شدم. آسیه می‌گفت هوا انقدر خوبه که دوست دارم انقدر بدوم که فقط با تیر بتونن متوقفم کنن :))

امیدوارم بیشتر از گاهی اوقات، عمیقا خوشحال باشی. :)

پاسخ :

توصیف خوبیه، ولی من همچنان دوست دارم گریه کنم :)) برای زیبایی، گربه کردن بهتره، برای خوشحالی، دویدن

من به خاطر همون گاهی اوقاتش هم خدا رو شاکرم :))
ناشناس
۰۵ ارديبهشت ۰۰:۵۶
اینو خطاب به فرزانه نوشتی؟

پاسخ :

نه، فک نکنم
بهش گفتم :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان