425

یه چمدون صورتی دارم که دو سال پیش با مامان بابام گرفتم. مامانم تو زیرزمین نگهش داشت با این چیز که «وقتی تهران قبول شدی، با این برو و بیا» و خب، من وقتی زیرزمین درس می‌خواندم بهش زیاد نگاه می‌کردم. همه‌ی اون وقتایی که فک می‌کردم دیگه واقعا امکانش نیست که اینجا قبول بشم، بهش نگاه می‌کردم و فک می‌کردم لابد پزشکی‌ای چیزی قبول می‌شم و این واسه‌ی اون می‌شه. یا بدتر، نه تنها پزشکی‌ای چیزی، بلکه مشهدی چیزی، قبول می‌شم و این حتی مال اون هم نمی‌شه.

الان من اینجام. رشته‌ای رو دارم می‌خونم که با همه‌ی وجودم می‌خواستم و می‌خوام. تو دانشگاهی که می‌خوام. و امروز آخرین امتحان ترم یکم رو دادم و دارم همون چمدون صورتی رو به زحمت می‌بندم.

زندگی می‌تونه واقعا Dark Comedy باشه. مثلاً من همیشه فک می‌کردم چطوری مردم می‌رن به دانشگاه‌های غیرانتفاعی با اون محیط شبیه مدرسه‌شون و با فقط یک ساختمون. و دانشکده‌ی خودم در نهایت یه ساختمون خونه مانند شد که اگه تابلوش نبود هیچ‌کس تشخیص نمی‌داد خونه نیست. و من فک می‌کردم همین بلا به احتمال خیلی زیاد ممکنه در مقیاس بزرگ‌تر و خیلی بزرگ‌تر بیفته. ولی نیفتاد. و امیدوارم نیفته.

و امروز با مریم قرار بود فریبا رو ببریم *یه کافه‌ای که همیشه می‌رسم و اون‌جا براش تولد بگیریم. من قرار بود فریبا رو ببرم و مریم قرار بود کیک بگیره. وقتی فریبا نشسته بود و مریم با کیک اومد، نتونست چند لحظه هیچی بگه و گریه‌اش گرفت. من و مریمم مثه این که کلا در این جور مواقع فلج احساسی می‌شیم. هی فریبا می‌گفت «مرسی!!» و من و مریم همین طوری بهش خیره شده بودیم :)) و می‌دونی، فقط خیلی قشنگ بود. واقعا بی‌نهایت قشنگ بود و چیزیه که من می‌دونم یادم نمی ره هیچ وقت. و من دارم چیزایی رو تجربه می‌کنم که تو هیفده سال قبلی تجربه نکرده بودم. این نوع دوستی که مثه خامه‌ی روی کیکه، برام تازه‌ای و دوسش دارم.


* مردم معمولا می‌رن دانشگاه یه اکیپی چیزی پیدا می‌کنند. توی کلاس ما کلا سه‌تا دختر هست: من، مریم، فریبا. تو اتاق خوابگاههای هم سه نفریم: من، پگاه، زینب. که تازه ما کلا با زینب زیاد حرف نمی‌زنیم. نتیجه‌ای چی می‌شه؟ من در طول شبانه روز یا با پگاهم یا با مریم و فریبا یا اندکی با بقیه‌ی بچه‌های کلاسمون. به هر حال مثه این که قرار نیست من تو دانشگاه هم روابط اجتماعیم رو درست کنم.

۱
| Avonlea |
۰۴ بهمن ۱۷:۴۵
چقد جدیدن پستات این حسو بهم میدن که حالت خوبه :) و چقد خوشحالم از این بابت

پاسخ :

آره سارا، همه چی به طور نسبی بهتره
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان