411

به ندرت یاد چیزایی میفتم که از دست دادم، ولی به هر حال، وقتی یادم میاد، نمی‌تونم جلوی دلتنگ شدن رو بگیرم. مثلاً سر صبح که شیمی داشتیم و بچه‌ها دست‌به‌سینه می‌نشستند و هر وقت شین به سمت تخته بود چشماشونو می‌بستند و وقتی تن صداش عوض می‌شد، چشمامونو باز می‌کردیم که قهر نکنه یه وقت.
دلم حتی واسه‌ی خفاش بودن تنگ میشه.‌ چه برسه به بقیه‌ی چیزا.
۱
ناشناس
۲۹ مهر ۰۰:۱۴
مثلا دانشگاه رفتی .. بیا ازش بنویس .

پاسخ :

نوشتنم نمیاد
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان