من هی تلاش می کنم به تابستون فک نکنم و دو دلیل واقعا خوب دارم : ۱. حواسم پرت میشه (این دلیل پدر و مادر و مشاور پسندمه) ۲. تا حالا ندیدم تابستون هیچ کنکوری ای خوب پیش بره *
اما نمی تونم به این فک نکنم که یه ماه دیگه دیگه مجبور نیستم سنت املا و امداد و کوفت و بیسار رو مرور کنم، لازم نیس از استوکیومتری بترسم، لازم نیس انقدر عصبی و در هم ریخته باشم.
می تونم یه شب کامل چتامونو از اول تا آخر بخونم، می تونم در نهایت بعد از یک سال (بله، خرداد پارسال تصمیمشو گرفتم واقعا) وبلاگ حنا رو از اول تا آخر بخونم، می تونم قسمت های گوش نداده ی چهرازی رو گوش بدم، و اون یارویی که مهتا داد بهم، زیرزمین رو رنگ می کنم و یه تخت دو نفره بر پا می کنم (و نه، قرار نیس اونجا با کسی بخوابم) و با صبا اونجا بچه های بدشانس و احتمالا چند سری دیگه رو بررسی و تحلیل می کنیم. موقع رنگ کردنش هم مونا و نازنین و فاطمه رو دعوت می کنم و می تونم پایان درخشانی بر دوستی های دبیرستان داشته باشم. می تونم برم دوچرخه سواری و شاید بتونم به عصر جدیدی از کتاب ها بخزم.
فک می کنم الان اونقدر شوق پیدا کردم که برم شیمی بخونم.
* من دقت کردم که مردم دو دسته ان : یا سال کنکورشون بهترین سال زندگیشونه و تابستونش افتضاحه یا سال کنکورشون بدترین سال زندگیشونه و تابستونش معرکه اس (این دسته فقط شامل ساراس)
سال کنکور من بی نهایت مزخرف و دردآور بوده در نتیجه من به خودم این حق رو می دم که اندکی به تابستون امیدوار باشم.