ذهنم کاملا شبیه یه اتوبان شده. در آن واحد هزاران فکر ازش رد میشه. این که القا رو هنوز می لنگم توش، این که سارا دو سال قبل یه خواننده ای داشت که می گفت من وقتی واسه سارا کامنت میزارم و اولش می گم « سارا ...» دارم شوآف می کنم، این که آینده قراره چجوری بشه، این که تابستون می خوام خوشحال باشم. و هزاران چیز دیگه که واقعا بی ربطن به هم. خیلی دیر از اون غم زمستانه رها شدم، گفتم که، قبلشم از فک کردن فرار می کردم و الان از خودم توقع دارم تمام مشکلات زندگیم رو که هیفده سال و نیم روشون موندم سریع حل کنم و می دونم نمیشه. منطقم میگه نمیشه و فوقش دو سه تا مشکل ساده بردارم و در کمد رو ببندم و برم سراغ همون دو سه تا. و تنها شانسم اینه که الان منطقم به نسبت غالبه. شگفتی.
داشتم به فرزانه می گفتم هی یه شخصیت پیدا می کنم و فک می کنم هی ! بالاخره فهمیدم کیم و باز می بینم نه، سراب بود. و پست یکی مونده به آخر پرسپکتیو می گفت شخصیت کودکی شخصیت اصلیته. نشستم به وقتی خیلی کوچک بودم فک کردم.
می دونی، مامان من به تک تک جزییات ابعاد من دقت می کنه.البته خیلی چیزا رو نمی فهمه ولی در عوضش چیزایی رو می فهمه که من هیچوقت از خودم ندیدمشون. مخصوصا بدنم. این که دستام اشرافین. این که اندامم بی نهایت قشنگه و واسه هر کدوم کلی مدرک میاره با این که من از نظر جامعه کاملا متوسطم. و میگم فردی با این حد از عشق به من، هیچوقت از کودکیم تعریف نمی کنه. انقدر که بچه ی آروم و بی توجه شونده ای بودم من. فیلما و عکسای کودکیم با متینه. که یه هفت هشت ماهی ازم بزرگ تر بود و علاوه بر این برونگرای باهوش به نظر رسنده ای بود. و البته فک می کنم باهوش هم بود و من با اون مقایسه می شدم و دلسردکننده بودم. هیچوقت شیرین زبون نبودم و نسبت به اینا واقعا احساس بدی ندارم. چیزایی که خودم از کودکیم یادم میان خوبن. خنکن. من تو اتاق واقعا پرنورم که رو به حیاط واقعا سبزمون بود که نور دورمو گرفته بود و من اکثر اوقات تنها بودم چون مامانم دانشگاه می رفت. و حمید ازم مراقبت می کرد و خب هیچوقت در طول تاریخ پسران جوان علاقه ای به نگهداری از خواهر کوچک ترشون نشون ندادند. کودکیم سفید و سبز بود فک کنم. دو رنگی که من هیچوقت حتی بهشون به عنوان رنگ توجه نمی کردم. تو راهنمایی و دبیرستان خودمو تو آبی و بنفش و سیاه جست و جو می کردم و الان فک می کنم احتمالش هست که اشتباه کرده باشم.
می دونی، باید سعی کنم قوی باشم که منطقی باشم و فعلا از انباری مشکلاتی که دارم این رو بردارم که ۱. سه سطحی القا رو تموم کنم ۲. موهامو کوتاه نکنم ۳. کم تر بر خودم (از خودم)(یا هر چیزی) خشمگین باشم.
ضمن این که آهنگی واسه این روزا ندارم و این جدا کلافه ام می کنه و تلگرامم در دسترس نیس چون سایفون لپ تاپ وصل نمیشه. لذا اگه شناخت نسبی از سلیقه ام دارین، و آهنگی در بند و بساطتون هست، خوشحال میشم بشنومش.