364

ذهنم کاملا شبیه یه اتوبان شده. در آن واحد هزاران فکر ازش رد میشه. این که القا رو هنوز می لنگم توش، این که سارا دو سال قبل یه خواننده ای داشت که می گفت من وقتی واسه سارا کامنت میزارم و اولش می گم « سارا ...» دارم شوآف می کنم، این که آینده قراره چجوری بشه، این که تابستون می خوام خوشحال باشم. و هزاران چیز دیگه که واقعا بی ربطن به هم. خیلی دیر از اون غم زمستانه رها شدم، گفتم که، قبلشم از فک کردن فرار می کردم و الان از خودم توقع دارم تمام مشکلات زندگیم رو که هیفده سال و نیم روشون موندم سریع حل کنم و می دونم نمیشه. منطقم میگه نمیشه و فوقش دو سه تا مشکل ساده بردارم و در کمد رو ببندم و برم سراغ همون دو سه تا. و تنها شانسم اینه که الان منطقم به نسبت غالبه. شگفتی. 

داشتم به فرزانه می گفتم هی یه شخصیت پیدا می کنم و فک می کنم هی ! بالاخره فهمیدم کیم و باز می بینم نه، سراب بود. و پست یکی مونده به آخر پرسپکتیو می گفت شخصیت کودکی شخصیت اصلیته. نشستم به وقتی خیلی کوچک بودم فک کردم. 

می دونی، مامان من به تک تک جزییات ابعاد من دقت می کنه.البته خیلی چیزا رو نمی فهمه ولی در عوضش چیزایی رو می فهمه که من هیچوقت از خودم ندیدمشون. مخصوصا بدنم. این که دستام اشرافین. این که اندامم بی نهایت قشنگه و واسه هر کدوم کلی مدرک میاره با این که من از نظر جامعه کاملا متوسطم. و میگم فردی با این حد از عشق به من، هیچوقت از کودکیم تعریف نمی کنه. انقدر که بچه ی آروم و بی توجه شونده ای بودم من. فیلما و عکسای کودکیم با متینه. که یه هفت هشت ماهی ازم بزرگ تر بود و علاوه بر این برونگرای باهوش به نظر رسنده ای بود. و البته فک می کنم باهوش هم بود و من با اون مقایسه می شدم و دلسردکننده بودم. هیچوقت شیرین زبون نبودم و نسبت به اینا واقعا احساس بدی ندارم. چیزایی که خودم از کودکیم یادم میان خوبن. خنکن. من تو اتاق واقعا پرنورم که رو به حیاط واقعا سبزمون بود که نور دورمو گرفته بود و من اکثر اوقات تنها بودم چون مامانم دانشگاه می رفت. و حمید ازم مراقبت می کرد و خب هیچوقت در طول تاریخ پسران جوان علاقه ای به نگهداری از خواهر کوچک ترشون نشون ندادند. کودکیم سفید و سبز بود فک کنم. دو رنگی که من هیچوقت حتی بهشون به عنوان رنگ توجه نمی کردم. تو راهنمایی و دبیرستان خودمو تو آبی و بنفش و سیاه جست و جو می کردم و الان فک می کنم احتمالش هست که اشتباه کرده باشم. 

می دونی، باید سعی کنم قوی باشم که منطقی باشم و فعلا از انباری مشکلاتی که دارم این رو بردارم که ۱. سه سطحی القا رو تموم کنم ۲. موهامو کوتاه نکنم ۳. کم تر بر خودم (از خودم)(یا هر چیزی) خشمگین باشم.

ضمن این که آهنگی واسه این روزا ندارم و این جدا کلافه ام می کنه و تلگرامم در دسترس نیس چون سایفون لپ تاپ وصل نمیشه. لذا اگه شناخت نسبی از سلیقه ام دارین، و آهنگی در بند و بساطتون هست، خوشحال میشم بشنومش.

۸
چارلی ‎‌‌‌
۰۳ خرداد ۰۸:۱۰
فکر میکنم هنوز زوده برامون که شخصیت ثابت پیدا کنیم. بنابراین از نظر من کاملا طبیعیه که هی شخصیت‌های مختلف رو تست کنیم فعلا فقط.

کودکی من زرد و نارنجی بود. نمیدونم چرا، ولی فقط همین دوتا رنگ میاد تو ذهنم وقتی فکر میکنم به بچگیم. و کلا حس میکنم کم بچگی کردم و کارای به اصطلاح خرکی انجام ندادم چندان :/

سایفون منم کانکت نمیشه اصلا :/ هات اسپات هم تست کردم همینطوری بود. و از اونجا که حاضر نیستیم هر چیزی نصب کنم روی سیستمم، کار منم لنگه همچنان :|

+ غیر مفهومی بودن کتاب فیزیک توی درس مغناطیس و القا به اوج خودش رسید بنظرم!

+ سلیقه نسبیت رو نمیدونم ولی با اینحال بازم جرئت میکنم دو تا آهنگی که خودم تازه کشف کردم رو پیشنهاد کنم :)

Owl City - Shooting Star 

Sam Smith - Like I Can 

میخواستم آپلودشون کنم برات، ولی خب سرعت آپلود سنترا خیلی افتضاحه باید بیست دقیقه صبر میکردم :/ ببخشید خلاصه :)

پاسخ :

آره ولی این تو هوا بودن واقعا خوشایند نیس خب :/
چقدر‌خوب، مثل پاییز مثلا؟ نه من از کودکیم هر چند کسل کننده راضیم. این ریشه دووندنم تو کتابا رو به اون موقع مدیونم.
آخه سایفون مامانم کانکت میشه و خییییلی خوبم کار می کنه. نمی دونم واسه من چرا کار نمی کنه. لنترنم که کلا واسه یوتیوب ساختن فک کنم :|
من سوالاشو درست می زنم ولی از یکاها میرم. هی یکاها رو با هم مقایسه می کنم ببینم چی کار کنم. فیزیک اتمی و فیزیک هسته ای رو کتاب پیچوند به نظرم. معلم ما بدتر از کتاب. هر چی ازش می پرسیدیم می گفت اگه قرار بود ماها بفهمیم که انیشتین و پلانک می بودیم :| از این طوری خوندن درسا متنفرم جدا
نه نه مرسی :)) همین طوری خوبه. گوش می دم الان :))
Mission Blue
۰۳ خرداد ۱۱:۲۹
آلبوم fleet foxes از همین گروه رو دانلود کن. من تازه دانلودش کردم خوبه. البته می تونی اول آهنگ mykonos رو ازشون دانلود کنی. توی این آلبوم نیست ولی حال و هوای آهنگاشون تقریبا همین طوریه ببین خوشت میاد یا نه:)

پاسخ :

کدوم گروه؟
نسیم 🍃
۰۴ خرداد ۱۰:۵۰
هر چی بی تعلقی و غم حس میکنی ، همه ش مربوط به این فاکین کنکوره .
بذار شهریور ماه به بعد انشالله خوب میشی .
وقتی خیالت راحت شد که بالاخره کدوم گورستونی قبولی .
البته اگه جای دلخواه قبول بشی و افسرده نمونی تا زمستون .

پاسخ :

می دونی، شاید درست می گی. خودم فک می کنم مستقل از کنکوره ولی احتمالا مربوط باشه و خودم نمی فهمم.
امیدوارم :)
| Avonlea |
۰۴ خرداد ۱۳:۴۲
فکر اولت چقد عجیب بود :)) یادم رفته بود اصن اون مرتیکه‌ی بی نزاکتو

پاسخ :

وای سارا
امیدوارم یادت رفته باشه ، ولی من اولش روش کراش داشتم
نسیم 🍃
۰۴ خرداد ۱۴:۴۵
من دیشب کل وبلاگتو از اول تا آخر خوندم ، و خیلی خیلی چسپید بهم 💙🌸

+ البته یه بخشیش مربوط به بلوغ ۱۸ سالگیه و کنکور انقدر دست و پاتو میبنده که همه ی اون سردرگمی ها و افسردگی ها رو تشدید میکنه !

پاسخ :

ریلی؟ :)) سو اکسایتد :)) 
چه فرقی کردم؟ :))

آره بیشتر همون تشدید کننده اس
نسیم 🍃
۰۴ خرداد ۱۹:۳۶
میگفتی که سال کنکورتو نمیخوای مطلقا درس بخونی
ولی خب کنکور این حرفا حالیش نیست و موفق نشدی عمیلش کنی چندان
- من اینطور حس کردم -
موارد اخلاقی مشاهده نکردم :)))

پاسخ :

نه نه ، منظورم احتمالا این بوده که نمی خوام فقط، به طور مطلق، درس بخونم :)) و گرنه غلط بکنم درس نخونم :))
| Avonlea |
۰۴ خرداد ۲۱:۳۲
یادمه یادمه :)) اولاش خیلی مناسب بود. یهو افسار گسیخت

پاسخ :

تو از اولش می گفتی خل و چله :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.I write, cause I need to
گذشته
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان